فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمیدانم!
غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمیدانم؟!
قدی داری خرامان، نخل یا سروی نمییابم؟!
رخی داری فروزان، مهر یا ماهی نمیدانم؟!
نهانم کشت غیر و، دانم آگاهی ازین یارا
که از آگاهیت آگاهم، آگاهی نمیدانم؟!
به کام دل، چو با اغیار عمری همنشین باشی
ز ناکامی من، یاد آیدت گاهی نمیدانم؟!
به اهل دل، دلت را دانم آهی کرده گرم، اما
به جز آه خود، این تأثیر از آهی نمیدانم؟!
به زیر خاک هم، از آتش عشق تو میسوزد؛
به آذر، تا کجا ای دوست همراهی نمیدانم؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس فقر و بیکسی خود میگوید و اظهار میدارد که هیچ درگاهی جز یاد معشوق برای او وجود ندارد. او خود را غریب میداند و در جستجوی راهی به سوی معشوق است. شاعر نمیتواند زیباییهایی چون قد و رخ معشوق را با چیز دیگری مقایسه کند و مشکلاتش را با دیگران قسمت نمیکند. او از عشق خود به معشوق میسوزد، حتی در زیر خاک، و نمیداند تا چه زمانی این درد و سوز وجود خواهد داشت. در نهایت، حس ناامیدی و عشق عمیق او به معشوق به وضوح در اشعارش نمایان است.
هوش مصنوعی: من بینوا هستم و جایی جز آن درگاه را نمیشناسم. من غریبم و غیر از مسیر کوی او، راه دیگری نمیشناسم.
هوش مصنوعی: تو قدی داری که چون نخل یا سرو ایستاده و زیباست، اما من هیچ یک از آنها را نمیبینم. چهرهات درخشان و تابناک است، اما نمیتوانم آن را با خورشید یا ماه مقایسه کنم.
هوش مصنوعی: من در دل خود چیزی را پنهان کردهام که دیگران نسبت به آن بیخبرند، و میدانم که تو از این موضوع باخبری. اما آیا واقعاً از آگاهی خود آگاه نیستی؟
هوش مصنوعی: اگر در کنار دیگران، به دلخواه و به خوشی روزگار بگذرانی، گاهی در یاد تو خاطرهای از ناکامی من زنده میشود. نمیدانم چرا؟
هوش مصنوعی: میدانم که برای افرادی که دارای دل و احساس هستند، دل تو از درد و ناراحتی پر شده است. اما به جز این حسی که از دل خودم دارم، نمیتوانم از هیچ چیز دیگری تأثیری را حس کنم.
هوش مصنوعی: حتی در زیر خاک، از حرارت عشق تو میسوزم؛ نمیدانم تا کجا باید این درد را تحمل کنم، ای دوست!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد
[...]
به کویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم
به او میگوید آهم حال من گاهی نمیدانم
ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ
تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمیدانم
سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم
[...]
به از عشق و گدایی منصب و جاهی نمیدانم
گدای عشقم و خود را کم از شاهی نمیدانم
نیم از زور بازو کوهکن لیکن چو کار افتد
به پیش همت خود کوه را کاهی نمیدانم
به سوی مقصد ای خضرم خدا را رهنمایی کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.