گنجور

 
آذر بیگدلی

دردا که حریف راز دانم

حرفی زد و کرد بدگمانم

بود آنکه نخست، خضر را هم

اکنون شده دزد کاروانم

امروز فگند بر زمینم

دی برد اگر بر آسمانم

دی، دوستر آنکه بودم از جان

امروز شده است خصم جانم

نامحرم گشته محرم، ای وای

شد بسته زبان ز همزبانم

شد هم قفس من، آخر آن مرغ

کاو بود اول هم آشیانم

دم با که زنم ز مهر، کاین دم

بیمهر شده است مهربانم

من غافل از آنچه در دل اوست

او، باخبر از غم نهانم!

دیگر نخورم فریبش، آذر

چون کار گذشته ز امتحانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم

سنایی

ای ناگزران عقل و جانم

وی غارت کرده این و آنم

ای نقش خیال تو یقینم

وی خال جمال تو گمانم

تا با خودم از عدم کمم کم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

ای مهر تو در میان جانم

و ای نام تو بر سر زبانم

تو خوب چو باغ ارغوانی

من زشت چو کشت زعفرانم

از بردن نام و زلف و خالت

[...]

میبدی

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم‌

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم.

خاقانی

از تف دل آتشین دهانم

زان نام تو بر زبان نرانم

ترسم که چو صبر از غم تو

نام تو بسوزد از زبانم

فریاد کز آتش دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه