سالک سرکش سر گردن کشان
پیش عزرائیل آمد جان فشان
گفت ای جان تشنهٔ دیدار تو
نفس گو سر میزن اندر کار تو
طاقت هجران نداری اینت خوش
جان بجانان میسپاری اینت خوش
فالق الاصباح فی الاشباح تو
باسط الید قابض الارواح تو
اول نام تو از نام عزیز
یافته عزت چه خواهد بود نیز
چون جمالت ذرهٔ دید آفتاب
گشت سرگردان نمیآورد تاب
خلق عالم چون ببینند آن جمال
جان برافشانند جمله کرده حال
هرکه رویت دید جان افشاند و رفت
دامن از هر دو جهان افشاند و رفت
خلق گوید مرد زو گم شد نشان
زنده است او بر تو کرده جان فشان
میسزد گر جان بر افشانیش تو
تا بجانان زنده گردانیش تو
زندگی کردن بجان زیبنده نیست
جز بجانان زنده بودن زنده نیست
چون بدست تست جان را زندگی
مانده ام دل مرده در افکندگی
جان بگیر و زنده دل گردان مرا
زانکه بی جانان نباید جان مرا
تا که عزرائیل این پاسخ شنید
راست گفتی روی عزرائیل دید
گفت اگر از درد من آگاهئی
این چنین چیزی ز من کی خواهئی
صد هزاران قرن شد تا روز و شب
جان یک یک میستانم در تعب
من بهر جانی که بستانم ز تن
می بریزم خون جان خویشتن
دم بدم از بسکه جان برداشتم
دل بکلی از جهان برداشتم
با که کردند آنچه با من کرده اند
صد جهان خونم بگردن کرده اند
گر بگویم خوف خود از صد یکی
ذره ذره گردی اینجا بیشکی
چون نمیآیم ز خوف خود بسر
کی توان کردن طلب چیزی دگر
تو برو کز خوف کار آگه نهٔ
در عزا بنشین که مرد ره نهٔ
سالک آمد پیش پیر کاردان
داد شرح حال با بسیار دان
پیر گفتش هست عزرائیل پاک
راه قهر و معدن مرگ و هلاک
مرگ نه احمق نه بخرد را گذاشت
نه یکی نیک و یکی بد را گذاشت
گر تو زین قومی و گر زان دیگری
همچو ایشان بگذری تا بنگری
هرکه مرد و گشت زیر خاک پست
هر کسش گوید بیاسود و برست
مرگ را زرین نهنبن مینهند
مردنت آسایش تن مینهند
الحقت دنیا چه پر برگ اوفتاد
کاولین آسایشش مرگ اوفتاد
چون ترا زرین نهنبن هست مرگ
دیگ را سر برگرفتن نیست برگ
خیز تا گامی بگردون بر نهیم
پس سر این دیگ پرخون برنهیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، سالکی سرگردان به ملاقات عزراییل میرود و اشتیاق خود را برای دیدار او ابراز میکند. او از عزراییل میخواهد تا جانش را بگیرد و به او میگوید که زندگی بدون جانان معنا ندارد. عزراییل در پاسخ میگوید که از درد و رنج انسانها آگاه است و نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند. او توضیح میدهد که مرگ برای همه انسانها، چه خوب و چه بد، اجتنابناپذیر است و در نهایت آرامش در مرگ نهفته است. در ادامه، پیر دانا به سالک میگوید که مرگ اندیشهای است که به همه میرسد و زندگی واقعی در راه خدا و برای جانان است. در نهایت، شعر به فراخوانی برای پذیرش مرگ و حرکت به سوی الهی بودن میانجامد.
هوش مصنوعی: در اینجا داستانی دربارهٔ کسی است که با شجاعت و جسارت به سمت مرگ میرود. او با نگاهی بالا و سر به جلو، به عزرائیل، فرشتهٔ مرگ، نزدیک میشود و جانش را فدای هدف یا اعتقادی میکند. این تصویر نشاندهندهٔ مبارزه با سرنوشتی است که همه انسانها را تحت تأثیر قرار میدهد، و بیانگر قدرت و ارادهٔ او در مواجهه با مرگ است.
هوش مصنوعی: ای جان که برای دیدار تو تشنهام، بگو نفسام را در کار تو به خدمت بگیرم.
هوش مصنوعی: تحمل دوری را نداری و این موضوع را به جانان خود میگویی که تو را به حال خود بگذارد.
هوش مصنوعی: تو ای که صبح را از میان شبها بیرون میآوری و روشنی را در تاریکی میگستری، تویی که دستت را باز کردهای و جانها را در اختیار داری.
هوش مصنوعی: در ابتدا، نام تو موجب پیدا شدن ارزش و احترام شده است؛ پس این احترام چه چیزی خواهد بود؟
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی تو به شعاع نور خورشید تبدیل شد، بیتاب و سرگردان میشود و نمیتواند تاب بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی مردم زیبایی و جاذبههایی را ببینند که به روح و جان آنها انگیزه میدهد، همه حال و وضعیت خود را رها کرده و به شوق میافتند.
هوش مصنوعی: هر کسی که روی تو را ببیند، جانش را فدای تو میکند و از این دو جهان دل میکند و میرود.
هوش مصنوعی: مردمی میگویند که نشانی از او نیست و گم شده، اما او هنوز زنده است و جانش را برای تو فدای کرده است.
هوش مصنوعی: اگر جان خود را فدای او کنی، ارزش دارد که او را زنده و شاداب کنی.
هوش مصنوعی: زندگی کردن برای افرادی که جانشان زیبا نیست، شایسته نیست؛ زیرا فقط کسانی که جانشان زنده و پرشور است، واقعاً زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، جانم زنده است و من هنوز زندهام، اما دلم در غم و اندوه فرورفته است.
هوش مصنوعی: مرا زنده کن و روح تازهای به من ببخش، چون بیجانان شایسته ندارند که جانم را بگیرند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه عزرائیل این حرف را شنید، به درستی گفتی و ناگهان عزرائیل را ملاقات کردی.
هوش مصنوعی: اگر از درد و رنج من باخبری، پس چرا از من چنین خواستهای داری؟
هوش مصنوعی: قرنها گذشته و من شب و روز به تلاش و کوشش ادامه دادهام، در حالی که هر لحظه از زندگیام در خواب و تعب میگذرد.
هوش مصنوعی: من برای اینکه جان کسی را بگیرم، از وجود خودم خون میریزم و به نوعی جان خودم را فدای او میکنم.
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر اینکه جانم گرفته میشود، کاملاً از دنیا دل کندم و جدا شدم.
هوش مصنوعی: با چه کسی آنچه را با من کردهاند، کردند؟ من که به خاطر آن صد بار خونم بر گردن آنهاست.
هوش مصنوعی: اگر بگویم که از ترس خود در اینجا محو میشوم، این فقط حسی جزئی و ناچیز است.
هوش مصنوعی: چون از ترس خود نمیآیم، چگونه میتوانم خواستهای دیگر داشته باشم؟
هوش مصنوعی: برو و در خانهات بمان، چون از کارهای مردم آگاه هستی و میدانی که در این مصیبتها چه خبر است.
هوش مصنوعی: سفرکننده به نزد استاد با تجربهاش رفت و داستان زندگیاش را با جزئیات بسیار نقل کرد.
هوش مصنوعی: پیر به او گفت که عزرائیل، فرشته مرگ، به طور خالص و نیکو در مسیر خود قدم میگذارد و منبع اصلی مرگ و نابودی است.
هوش مصنوعی: مرگ هیچکس را به خاطر عقل یا جهلش در نظر نمیگیرد و به تفکیک خوب و بد در انسانها توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر تو از این گروه باشی یا از گروه دیگری، تا زمانی که مانند آنها عبور نکنی، نمیتوانی ببینی.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیر خاک رفت و جان باخت، دیگران میگویند که او راحت شده و آرام یافته است.
هوش مصنوعی: مرگ را مانند یک گنج به ما مینمایانند و از سوی دیگر، مرگ تو را آرامش جسم میبخشد.
هوش مصنوعی: دنیا به قدری فریبنده و پر زرق و برق است که در ابتدا به نظر میرسد آسایش را به ارمغان میآورد، اما در نهایت تنها نتیجهاش مرگ و از دست دادن حیات است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو همچون نهنگ زرین میدرخشی، دیگر نیازی نیست که مرگ بر تو سایه افکند.
هوش مصنوعی: بیا که دست به کار شویم و اقدام کنیم، سپس بر مشکلات و سختیهای زندگی غلبه خواهیم کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.