گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

آزار ترا گرچه نهادم گردن

غم خورد مرا غمم نخواهی خوردن

از محتشمی نیست مرا آزردن

تو محتشمی مرا چه باید کردن

سوزنی سمرقندی

یارب گل دینم از پژمردن

در عصمت خود دار گه جان بردن

در دل دارم میوه دل پروردن

ایمن کنم از خزان کافر مردن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
انوری

ای دل چو نمی‌نهد سپهرت گردن

نتوان به خروش و زور بخت آوردن

بر من چه بود جز که به کف خون خوردن

دیگر چه کنم دلا چه دانم کردن

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای دل غم را نهاد باید گردن

خو با غم روزگار باید کردن

شادی چه کنی که آن بعمری باشد

غم خور که همه وقت توانی خوردن

عطار

شمع آمد و گفت: کار باید کرد

تادر آتش بر بفرازم گردن

صد بار اگر سرم ببرند از تن

من میخندم روی ندارد مردن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه