گنجور

 
عطار

درآمد دوش دلدارم به یاری

مرا گفتا بگو تا در چه کاری

حرامت باد اگر بی ما زمانی

برآوردی دمی یا می برآری

چو با ما می‌توانی بود هر شب

روا نبود که بی ما شب گذاری

چو با ما غمگساری می‌توان کرد

چرا با دیگری غم می گساری

خوشی با دشمن ما در نشستی

نباشد این دلیل دوستداری

بدان می‌داریم کز عزت خویش

تو را در خاک اندازم به خواری

به تنهاییت بگذارم که تا تو

بمانی تا ابد در بیقراری

چو بشنیدم ز جانان این سخن‌ها

بدو گفتم که دست از جمله داری

ولیکن چون تو یار غمگنانی

مرا از ننگ من برهان به یاری

که گر عطار در هستی بماند

برو گریند عالمیان به زاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه