گنجور

 
عطار

سر مویی سر عالم ندارم

چه عالم چون سر خود هم ندارم

چنان گم گشته‌ام از خویش رفته

که گویی عمر جز یک دم ندارم

ندارم دل بسی جستم دلم باز

وگر دارم درین عالم ندارم

چو دل را می‌نیابم ذره‌ای باز

چرا خود را بسی ماتم ندارم

بحمدالله که از بود و نبودم

اگر شادی ندارم غم ندارم

چه می‌گویم که مجروحم چنان سخت

که در هر دو جهان مرهم ندارم

جهانی راز دارم مانده در دل

که را گویم چو یک محرم ندارم

حریفی می‌کنم با هفت دریا

ولیکن زور یک شبنم ندارم

بسی گوهر دهد دریام هر دم

ولی چون ناقصم محکم ندارم

اگر یک گوهر آید قسم عطار

به قدر از هر دو کونش کم ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال‌الدین اسماعیل

امید راحت از عالم ندارم

اگر شادیست ورغم هم ندارم

اگر افزون شود خرّم نگردم

وگر نقصان کند ماتم ندارم

همه عالم دمست و این عجبتر

[...]

اوحدی

اگر صد چون تومیرد غم ندارم

که سر گردان و عاشق کم ندارم

جهان ملک خاتون

به دوران وصالت غم ندارم

به ریش هجر تو مرهم ندارم

مسلمانان به درد روز هجران

گرفتارم ولی همدم ندارم

که گوید حال زارم با تو هم باد

[...]

سلیمی جرونی

که یاری روز و شب جز غم ندارم

به غیر از خون دل همدم ندارم

رفیق اصفهانی

به عالم حاصلی جز غم ندارم

ولی یک جو غم از عالم ندارم

بجز غم در جهان همدم ندارم

ندارم خاطر خرم ندارم

چنان خو کرده ام با غم که کو غم (؟)

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رفیق اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه