چند جویی در جهان یاری ز کس
یک کست در هر دو عالم یار بس
تو چو طاوسی بدین ره در خرام
کاندرین ره کم نیایی از مگس
مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
پای در نه زانکه داری دست رس
گر برآری یک نفس بی عشق او
از تو با حضرت بنالد آن نفس
هر نفس سرمایهٔ صد دولت است
تا کی اندر یک نفس چندین هوس
سرنگونساری تو از حرص توست
باز کش آخر عنان را باز پس
تا ز دانگی دوست تر داری دودانگ
نیستی تو این سخن را هیچ کس
گر گهر خواهی به دریا شو فرو
بر سر دریا چه گردی همچو خس
بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پر عسس
چون تو ای عطار حرمت یافتی
بر سر افلاک تازانی فرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوی معشوقست و بس
گفت این نانت که داد ای هیچ کس
گفت این نان را عیالت داد و بس
ای ز تو بر هر دماغی صد هوس
وز وصالت خود نشان نادیده کس
چیست جز غم با دل من هم نشین
کیست جز درد تو با جان هم نفس
تیز بازاری و چون تو شکری
[...]
نیست در آخرزمان فریادرس
جز صلاح الدین صلاح الدین و بس
گر ز سر سر او دانستهای
دم فروکش تا نداند هیچ کس
سینه عاشق یکی آبیست خوش
[...]
گر نبودی عشق همراه نفس
دم نیارستی زد اندر عشق کس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.