گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

در عشق تو گم شدم به یکبار

سرگشته همی دوم فلک‌وار

گر نقطهٔ دل به جای بودی

سرگشته نبودمی چو پرگار

دل رفت ز دست و جان برآن است

کز پی برود زهی سر و کار

ای ساقی آفتاب پیکر

بر جانم ریز جام خون‌خوار

خون جگرم به جام بفروش

کز جانم جام را خریدار

جامی پر کن نه بیش و نه کم

زیرا که نه مستم و نه هشیار

در پای فتادم از تحیر

در دست تحیرم به مگذار

جامی دارم که در حقیقت

انکار نمی‌کند ز اقرار

نفسی دارم که از جهالت

اقرار نمی‌دهد ز انکار

می‌نتوان بود بیش ازین نیز

در صحبت نفس و جان گرفتار

تا چند خورم ز نفس و جان خون

تا کی باشم به زاری زار

درماندهٔ این وجود خویشم

پاکم به عدم رسان به یکبار

چون با عدمم نمی‌رسانی

از روی وجود پرده بردار

تا کشف شود در آن وجودم

اسرار دو کون و علم اسرار

من نعره‌زنان چو مرغ در دام

بیرون جهم از مضیق پندار

هرگاه که این میسرم شد

پر مشک شود جهان ز عطار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
لبیبی

فدای آن قد و زلفش که گویی

فرو هشته است از شمشاد شمشار

آن طره مشکریز دلدار

کرده است مرا به غم گرفتار

انوری

گر بنده به خدمتت نیامد

زو منت بی شمار می‌دار

ور یک دو سه روز کرد تقصیر

در خدمت تو عبث مپندار

زیرا که تو کعبه جلالی

[...]

عطار

بردار صراحیی ز خمار

بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه

بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ظهیری سمرقندی

بر هر ذره ای که در جهانست

منت دارد هزار خروار

بی دفتر ملک او زمانه

از پشت شکم کند چو طومار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه