گنجور

 
عطار

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود

یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود

کارم درافتاد ولیکن به یل برون

کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود

زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد

اشکم عجب بود اگر اخگر نمی‌شود

یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد

زان خشک گشت ای عجب و تر نمی‌شود

پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز

از پای می درآیم و با سر نمی‌شود

نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من

از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود

چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد

بحری که سالکیش شناور نمی‌شود

تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک

یک کارم از هزار میسر نمی‌شود

صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک

صافی نمی‌دهد که مکدر نمی‌شود

از جای می‌برد همه کس را فلک ولی

هرگز ز جای خویش فراتر نمی‌شود

گر پی کند معاینه اختر هزار را

عطار یکدم از پی اختر نمی‌شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

وصلت به آبِ دیده میسر نمی‌شود

دستم به حیله‌هایِ دگر درنمی‌شود

هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم

هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمی‌شود

دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان

[...]

خاقانی

سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی‌شود

تا سر نمی‌شود غمت از سر نمی‌شود

از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی

کان با قضای چرخ برابر نمی‌شود

هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون

[...]

اوحدی

کو دیده‌ای که بی‌تو به خون تر نمی‌شود؟

یا رخ که از فراق تو چون زر نمی‌شود؟

زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک

زان زلف خاک نیست که عنبر نمی‌شود

پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت

[...]

عبید زاکانی

بی روی یار صبر میسر نمی‌شود

بی‌صورتش حباب مصور نمی‌شود

با او دمی وصال به صد لابه سال‌ها

تقریر می‌کنیم و مقرر نمی‌شود

گفتم که بوسه‌ای بربایم ز لعل او

[...]

ناصر بخارایی

سر شد ز دست و مهر تو از سر نمی‌شود

یک ذره درد عشق تو کمتر نمی‌شود

ما خورده‌ایم چو خضر آب حیات عشق

وین منزلت به ملک سکندر نمی‌شود

گر سیل‌ها روان شود از چشم ما چه باک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه