گنجور

 
عطار

دل به سودای تو جان در بازد

جان برای تو جهان در بازد

دل چو عشق تو درآید به میان

هرچه دارد به میان در بازد

ور بگوید که که را دارد دوست

سر به دعوی زبان در بازد

هر که در کوی تو آید به قمار

دل برافشاند و جان در بازد

هر که یک جرعه می عشق تو خورد

جان و دل نعره‌زنان در بازد

جملهٔ نیک و بد از سر بنهد

همهٔ نام و نشان در بازد

هیچ چیزش به نگیرد دامن

گر همه سود و زیان در بازد

جان عطار درین وادی عشق

هر چه کون است و مکان در بازد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم