گنجور

 
عطار

چو طوطی خط او پر بر آورد

جهان حسن در زیر پر آورد

به خوش رنگی رخش عالم برافروخت

ز سرسبزی خطش رنگی بر آورد

لب چون لعلش از چشمم گهر ریخت

بر چون سیمش از رویم زر آورد

گل از شرم رخ او خشک لب گشت

ز خشکی ای عجب دامن تر آورد

دهان تنگ او یارب چه چشمه است

که از خنده به دریا گوهر آورد

سر زلفش شکار دلبری را

هزاران حلقه در یکدیگر آورد

فلک زان چنبری آمد که زلفش

فلک را نیز سر در چنبر آورد

فلک در پای او چون گوی می‌گشت

چو چوگانش به خدمت بر سر آورد

چو شد عطار لالای در او

ز زلفش خادمی را عنبر آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبید زاکانی

شبی شوقم شبیخون بر سر آورد

ز غم در پای دل جوشی برآورد

سلمان ساوجی

عذارت خط به بخت ما درآورد

سیه بختی است ما را ما درآورد

عذرات بود بر حسن تو شاهد

جمالت رفت و خطی دیگر آورد

چو زلفت پای در دامن کشیدست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه