گنجور

 
عطار

اگر درمان کنم امکان ندارد

که درد عشق تو درمان ندارد

ز بحر عشق تو موجی نخیزد

که در هر قطره صد طوفان ندارد

غمت را پاک‌بازی می‌بباید

که صد جان بخشد و یک جان ندارد

به حسن رای خویش اندیشه کردم

به حسن روی تو امکان ندارد

فروگیرد جهان خورشید رویت

اگر زلف تواش پنهان ندارد

فلک گر صوفییی پیروزه‌پوش است

ولی این هست او را کان ندارد

اگرچه در جهان خورشید رویش

به زیبایی خود تاوان ندارد

چو نتواند که چون روی تو باشد

بگو تا خویش سرگردان ندارد

چو طوطی خط تو بر دهانت

کسی بر نقطه صد برهان ندارد

سر زلف تو چون گیرم که بی تو

غمم چون زلف تو پایان ندارد

لبت خونم چرا ریزد به دندان

اگر بر من به خون دندان ندارد

فرید امروز خوش خوان‌تر ز خطت

خطی سرسبز در دیوان ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

دلی کز عشق جانان جان ندارد

توان گفتن که او ایمان ندارد

درین میدان که یارد گشت یکدم

که کس مردی یک جولان ندارد

شگرفی باید از گنج دو عالم

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سراج قمری

نباتی چو خط تو بستان ندارد

مذاق لبت شکرستان ندارد

همه«آنی»و ملک خوبی تو داری

تو این داری و جز تو، کس«آن»ندارد

چو گردون نیی، زانکه کین تو پیدا

[...]

عراقی

بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بجز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان

که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم

[...]

مجد همگر

چنان لشکرکشی سلطان ندارد

چنان حوراوشی رضوان ندارد

بدان چستی و چالاکی سواری

به چین و کاشغر خاقان ندارد

فلک دارد مهی چون روی او لیک

[...]

همام تبریزی

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو

به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی‌ست در دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه