گنجور

 
عطار

سرو چون قد خرامان تو نیست

لعل چون پستهٔ خندان تو نیست

نیست یک کس که به لب آمده جان

زآرزوی لب و دندان تو نیست

هیچ جمعیت اگر یافت کسی

از جز آن زلف پریشان تو نیست

مرده آن دل که به صد جان نه به یک

زندهٔ چشمهٔ حیوان تو نیست

غرقه باد آنکه به صد سوختگی

تشنهٔ چاه زنخدان تو نیست

به ز جان عاشق دیدار تو را

سپر ناوک مژگان تو نیست

چشم یک عاقل و هشیار ندید

که چو من واله و حیران تو نیست

می وصلم ده آخر که مرا

بیش ازین طاقت هجران تو نیست

ای دل سوخته در درد بسوز

زانکه جز درد تو درمان تو نیست

چند باشی تو از آن خود از آنک

تا تو آن خودی او آن تو نیست

گر بدو نیست رهت جان درباز

زحمت جان تو جز جان تو نیست

که کشد درد دلت ای عطار

شرح آن لایق دیوان تو نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم