گنجور

 
عطار

آفتاب رخ تو پنهان نیست

لیک هر دیده محرم آن نیست

هر که در عشق ذره ذره نشد

پیش خورشید پای‌کوبان نیست

ذره می‌شو هوای جانان را

که به جانان رسیدن آسان نیست

مرد جانان نه‌ای مکن دعوی

زانکه نامرد مرد جانان نیست

شادی وصل تو کسی یابد

که درین وادیش غم جان نیست

تا که دردی نیایدت پیدا

هرچه دیگر کنی تو درمان نیست

سر درین راه باز و پا در نه

زانکه ره را امید پایان نیست

تن بزن چند گویی ای عطار

هر کسی مرد این بیابان نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

عادت او دروغ و بهتان نیست

به گه هزل و جد گران جان نیست

عراقی

هر که در صورت تو حیران نیست

صورتش هست، لیکنش جان نیست

مولانا

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست

کیست کو بنده تو از جان نیست

ای تو در جان چو جان ما در تن

سخت پنهان ولیک پنهان نیست

دست بر هر کجا نهی جانست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه