رسید آن پیر را سرّ الهی
که مردی ز آنِ ما گر دید خواهی
برو سوی خرابات و نشان خواه
که پیریست آن ز حمّالانِ این راه
بیامد مرد و شرح حال او خواست
بدو گفتند دی شد کار او راست
به صد زاری و غم دی مرد اینجا
جهان بر خود به سردی برد اینجا
سپیدش موی بود و روی زردی
همه حمّالیِ خُمخانه کردی
همیبردی سبوی خَمر بر دوش
ولی هرگز نکردی قطرهای نوش
به هر گامی که در ره برگرفتی
به سوزِ جان و دردِ دل بگفتی
که«ای دارندهی دنیا و دین هم
ببخش آنرا که آنش نیست و این هم»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.