گنجور

 
عطار

بپرسیدم ز پیری سال فرسود

در آن ساعت که وقت رفتنش بود

که همراه تو چیست ای مرد غمناک ؟

چه داری زادِ راهِ منزلِ خاک ؟

جوابم داد کز بی آگهی من

دلی پر می‌برم دستی تهی من

خدایا من درین دیر تحیر

چو آن پیرم تهی دست و دلی پر

تهی دستم ز زاد راه جاوید

به فضل تو دلی دارم پر امید

خداوندا امید من وفا کن

دلم را از کرم حاجت روا کن

منور دار جانم را به نوری

دلم را زنده گردان از حضوری

حضوری ده ز چندین ترهاتم

یقینی ده میان مشکلاتم

مرا از من نجاتی ده به توفیق

ز نور خود براتی ده به تحقیق

دلم را محرم اسرار گردان

ز خواب غفلتم بیدار گردان

بر افروز از خداوندی دلم را

توانگر کن به خرسندی دلم را

نفس چون برکشندم هم‌نفس باش

در آن درماندگی فریاد‌رس باش

چو جان را منقطع شد از جهان دم

مرا با نور ایمان دار آن دم

چو با ایمان فرو بردی به خاکم

نیاید از جهانی جرم باکم

خداوندا همه بیچارگانیم

درین هنگامه چون نظارگانیم

همه گر دوزخی‌ایم ار بهشتی

تو می‌دانی و تو تا چون سرشتی

که داند تا به معنی متقی کیست؟

سعید از ما کدامست و شقی کیست؟