گنجور

 
اسیری لاهیجی

بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار

آن یار نهانی

در پرده ما و تو نهان است رخ یار

در عین عیانی

چون شاهد حسن رخ او جلوه‌گری کرد

در صورت و معنی

بنمود عیان بر رخ او پردهٔ اغیار

بر شکل جهانی

در آینه رخسارهٔ خود کرد نظاره

صد نام و نشان دید

بی‌آینه شد پردهٔ آن حُسن دگر بار

بی‌نام و نشانی

در کسوت عقل آمد و صد پرده برانگیخت

از حجّت و بُرهان

شد عشق جهان‌سوز و ندارد به جهان کار

جز پرده‌درانی

بر جمله مراتب گذری کرد و درآمد

در کسوت انسان

وا یافت درین مرتبه آخر بت عیار

آن گنج نهانی

چون دید در آیینهٔ رخسارهٔ خوبان

حُسن رخ خود را

شد عاشقِ حُسن خود و می‌جست به صد زار

یاری که تو دانی

در هیأت مجنون به جهان نام برآورد

دیوانه و عاشق

در صورت لیلی کند اسمی دگر اظهار

معشوقهٔ جانی

خواهی که نماید به تو آن فتنهٔ دوران

رخسارهٔ چون ماه

بردار ز خود عاقبت این پردهٔ پندار

گر زانکه توانی

در قطره نهان بود ز بود تو اسیری

دریای حقیقت

چون بود اسیری ز میان رفت به یکبار

شد بحر معانی

 
sunny dark_mode