گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشق چشمان مست آن نگار

تا ابد هرگز نباشد بی خمار

هر دلی کو پر ز درد عشق نیست

پیش عشاق جهان ناید بکار

چون نباشد دلربائی مثل او

تخم عشق او بدل دایم بکار

اهل دل جمله خریدار ویند

من که باشم تا که آیم در شمار

نیست همچون زلف عنبر بوی او

در خطا و درختن مشک تتار

چون شدم مست از شراب لعل او

دم بدم ساقی مرا زان لب می آر

ای اسیری چون گرفتارش شدی

دایما خون دل از دیده ببار

 
sunny dark_mode