گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشق چشمان مست آن نگار

تا ابد هرگز نباشد بی خمار

هر دلی کو پر ز درد عشق نیست

پیش عشاق جهان ناید بکار

چون نباشد دلربائی مثل او

تخم عشق او بدل دایم بکار

اهل دل جمله خریدار ویند

من که باشم تا که آیم در شمار

نیست همچون زلف عنبر بوی او

در خطا و درختن مشک تتار

چون شدم مست از شراب لعل او

دم بدم ساقی مرا زان لب می آر

ای اسیری چون گرفتارش شدی

دایما خون دل از دیده ببار

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
ابوسلیک گرگانی

خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آب روی ریزی در کنار

بت‌پرستیدن به از مردم‌پرست

پند گیر و کار بند و گوش دار

مسعود سعد سلمان

رأی مجلس کرد رای شهریار

پادشاه تاج بخش تاجدار

سیف دولت شاه محمود آنکه شد

مجلس او آسمان افتخار

ای خداوند خداوندان دهر

[...]

سنایی

زینهار ای یار ِگلرخ زینهار

بی‌گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

[...]

وطواط

ای ز دولت دست جاهت را سوار

هیچ میدان چون تو نادیده سوار

عدل تو بفزود زینت ملک را

زینت ساعد بیفزاید سوار

حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه