گنجور

 
اسیری لاهیجی

جامه بیگانگی پوشید یار آشنا

تا تواند عشق ورزیدن بهر شاه و گدا

گاه پوشد کسوت لیلی گهی مجنون شود

گاه معشوق و گهی عاشق نماید خویش را

گفت صوفی عاشق و معشوق جز یک ذات نیست

عارفش گفتا صواب و جاهلش گفتا خطا

یک حقیقت بر مراتب طالب و مطلوب شد

گر تو دانایی یکی دان راه و رهرو، رهنما

سرخود با خود بگوید خود کند افشای آن

تا نهد تهمت بخلق و فاش گردد ماجرا

گشته ظاهر بر ظهور خاص در هر مظهری

از پی اظهار ناز و شیوه بی منتها

با اسیری رو نمودی از پس هر ذره باز

تا نبیند هر نظر در جلوه دیگر ترا

 
sunny dark_mode