ماه دوهفته هفتهای از رخ نهفتهای
در دل تو حاضری اگر از دیده رفتهای
ای غنچه بدیع ز خون جگر تو را
پروردم و به گلشن مردم شکفتهای
ای زلف یار حال منی بس که در همی
ای چشم دوست بخت منی بس که خفتهای
سر من است در دل و راز تو با صباست
با من که راز گفت تو از که شنفتهای
خونین سرشک ریختی ای دیده از مژه
بهر نثار لؤلؤ شهوار سفتهای
ای غنچه گشته خون جگر در دلت گره
گویا از آن دهان سخنی باز گفتهای
کی عشق جلوهگر به درونت شود که تو
گرد هوا ز آینه دل نَرُفتهای
آشفته درد خویش مگو جز بشیر حق
توبه بکن از آنچه به اغیار گفتهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
نینی ز دیده نیز نگویم نهفتهای
ما بیتو نیستیم و توی ما پس از چه روی
گوییم گاه حاضر و گاهی برفتهای
چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت
[...]
ای زلف سنبلی تو که برگل شکفتهای
یا اژدری سیاه که برگنج خفتهای
بر شاخ گل بنفشه ندیدم که بشکفد
اینک بنفشهای تو که بر گل شکفتهای
بر نار تفته دستهٔ سنبل کسی نکشت
[...]
بیدارگشت فتنه، چرا رخ نهفتهای!
برپای شد قیامت کبری، چه خفتهای!
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.