گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یا ندیمی هذه شیئی عجاب

قداتیت سائلان این الجواب

در منی و نیستی در من عجب

عکس اندر آینه یا مه در آب

تا به کی ای چشمه خضری نهان

تشنگان مردند در موج سراب

جان پروانه مقیم کوی شمع

چشم حربا وقف روی آفتاب

چون تویی کی گنجد اندر چون منی

کی بگنجد هفت دریا در حباب

لیک فیضی گر نمی‌بیند ز بحر

کی تواند رشحه افشاند سحاب

ما حجاب راه و بی‌پرده است یار

شعله‌ای کو تا بسوزاند حجاب

از خمار زهد دارم بس صداع

ساقیا قم فاسقنی کاس الشراب

یک شبم پیرانه سر بر در برت

تا به یاد آرم ز نو عهد شباب

تشنه یک جرعه زان لعل لبم

العطش ساقی ز سوز التهاب

با خلوص مرتضی زآتش چه باک

پاک‌تر زآتش برآید زر ناب

کیست این مطرب که در پرده نواخت

ارغنون و بربط و عود و رباب

بی‌طناب این خیمه نیلی به پاست

رشته مهر تو شد او را طناب

لاجرم ذرات عالم یک‌به‌یک

ذره‌اند و مهر رویت آفتاب

چون و چند آشفته در عشقش مزن

بس کن این ما و منی ما للتراب

 
sunny dark_mode