گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا بدبستان دل عشق شد آموزگار

کس زفلاطون عقل می نبرد انتظار

باده که غفلت زده است مست کند هوشیار

ساقی خاصان بیار آینه کردگار

بیهده نبود نظر وقف رخ هر نگار

کاینه رویان شدند مظهر پروردگار

شاهد بزم ار توئی شمع ندارد فروغ

ساقی دور ار توئی باده ندارد خمار

وه چه دیار است حسن کاب و هوایش کند

لشکر طفلان در او صف شکن و نی سوار

مردم هشیار را طاقت بار تو نیست

بختی سرمست را عشق کشد زیربار

زخم تو گر میزنی مرهم جان پرور است

زهر تو گر میدهی به زمی خوشگوار

بر رخ چون آفتاب اژدر گیسو بتاب

تا ید بیضا کنی معجز موسی بیار

عشق تو تا در دل است منع فغانم نکن

دیگ نیفتد زجوش تانه نشیند شرار

هستی تو شد غبار آینه یار را

آب بریر از مژه تا بنشانی غبار

صبر و قرار و سکون از من مسکین مخواه

خواسته آشفته را زلف تو چون بیقرار

دفتر اشعار من غیرت عمان شده

بسکه در مدح سفت خامه گوهر نثار

مدح ولی خدا شمع هدی مرتضی

شافع روز جزا حیدر اژدر شکار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه