گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر تو اقامت کنی به آن قد و قامت

روز قیامت عیان کنی ز کرامت

چون روم از کوی تو به پند و نصیحت

من که وطن کرده‌ام به کوی ملامت

دامن وصلت ز دست بیهده دادیم

بر سر خود بیختیم خاک ندامت

قدر بهشت وصال هرکه ندانست

سوخت زنار فراق تو به غرامت

شاهد روشن نداشت چون مه رویت

دعوی سرو چمن که کرد به قامت

محرم کعبه گرت به باد ببیند

عمره و حج را به دل کند با قامت

تا که کنی عرضه کشتگان خود ای شوخ

محشر دیگر به پا کنی به قیامت

گنج نیاید هرآنکه رنج نبیند

گو بنشیند طالبان سلامت

سلطنت باغ خلد برد مسلم

هرکه ز داغت به جبهه داشت علامت

دست ازل از کرم در اول نوروز

بر سر حیدر نهاد تاج کرامت

گر شده آشفته بنده تو عجب نیست

بندگی تو بزرگی است و فخامت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode