گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فصل بهار و مستی و غوغای چنگ و نی

مجنون بگو که لیلی بیرون کشد زحی

زد آتشی بجان بخیلان زجام می

ساقی که نام حاتم طائی نموده طی

یوسف صفت هر آنکه در افتد بچاه عشق

برخیزد از سریر و جم و تختگاه کی

آن در مکان بجویدت این یک به لامکان

بر ساکنان ارض و سما گم شده است پی

نوخفته ای بخاک نجف یا بفوق عرش

ای گلشن ولای تو فارغ زباد دی

خواهی اگر حرم بطواف نجف شتاب

تا چند های هوی کنی آشفته خیزهی

منعم زعشق لاله رخان ای پدر مکن

جز باده‌ام میار تو در پیش یا بنی