واعظا گمان کردی داد معرفت دادی
گر مقابل عارف ایستادی استادی
پار در سر منبر داده حکم تکفیرم
شکر میکنم کامروز زان بزرگی افتادی
گر قبالهٔ جنت پیشکش کنی ندهم
یک نفس کشیدن را در هوای آزادی
طی راه آزادی نیست کار اسکندر
پیر شد در این ره خضر مرد اندر این وادی
از خرابی یک مشت رنجبر چه میخواهی
تا به کی توانی کرد ز این خرابی آبادی
پنجهٔ توانایی گر مدد کند روزی
بشکنم من از بازو پنجهٔ ستبدادی
کاش یک «ترر» ز اول، شر بوالبشر میکند
تا که ریشهٔ آدم از میان برافتادی
نیکنامیِ انسان زندگی پس از مرگ است
عارفا به بدنامی خوب امتحان دادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.