گنجور

 
عارف قزوینی

ز خواب غفلت، هر دیده‌ای که بیدار است

بدین گناه اگر کور شد سزاوار است!

زده است یکسره خود را به راه بد مستی

قسم به چشم تو ما مست و خصم هشیار است

پلیس مخفی و نابود، محتسب به قمار

به خواب شحنه، عسس مست و دزد در کار است

تو را از آن چه، به ساز کدام در رقصیم

مرا چه کار که انگشت کیست در کار است

تو صحت عمل از دزد و راهزن مطلب

از آنکه مملکت امروز دزد بازار است

گرفت وجهی و ما را به بیع قطع فروخت

ببین که در همه جا صرفه با خریدار است

بگو به عقل منه پا بر آستانه عشق

که عشق در صف دیوانگان سپهدار است

هر آن سری که ندارد سر وطنخواهی

الهی آنکه شود سرنگون که سربار است

تو پایداری بین، عارف ار به دار رود

گمان مدار که از حرف دست بردار است