گنجور

 
عارف قزوینی

دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد

وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد

دانه خال لب و دام سر زلف تو دید

شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد

گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت

سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد

به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب

که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد

عارفا بندگی پیر مغانت خوش باد

مس قلب تو چه شد در خور اکسیر افتاد

 
 
 
شمارهٔ ۱ - مس قلب در خور اکسیر به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فروغی بسطامی

دل در اندیشهٔ آن زلف گره‌گیر افتاد

عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد

خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی

چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد

دامنش را ز پی شکوه گرفتم روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه