گنجور

 
عارف قزوینی

هزار مرتبه جانی که جانم از دستش

به لب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد

هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار

به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد

 
sunny dark_mode