گنجور

 
انوری

ای ز قدر تو آسمان در گو

آفتاب از تو در خجالت ضو

قدر و رای تو از ورای سپهر

آفتابی و آسمانی نو

دل و دست تو گاه فیض و سخا

برده از ابر و آفتاب گرو

بنده را صاحب استری دادست

استری ماه نعل و گردون دو

خلقت آسیاء کی دارد

صفت آسیای او بشنو

سنگ زیرین او همیشه روان

گو در او آب و باد هیچ مرو

ناو او از درون و او معکوس

دلو او از برون و او در گو

آسیابی چنین و باری نه

بی‌شبانروز آسیابان رو

انوری این همه مزیح ز چیست

چند ازین ترهات شو هاشو

خود به یک ره بگو که بی‌کارست

آس دندانش ز آس کردن جو

تا ترا جود صدر دولت و دین

برهاند ز انتظار درو

او تواند که کشت همت او

هیچ بی‌ارتفاع نیست برو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چون نهاد او پهند را نیکو

قید شد در پهند او آهو

عنصری

مرد ملاح تیز اندک رو

راند بر باد کشتی اندر ژو

وطواط

شمس دین ، ای ترا بهر نفسی

در جان کهن سعادت نو

ای زبانها بمدحت تو روان

وی روانها بطاعت تو گرو

بر گذشته موافق تو زچرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه