گنجور

 
انوری

در مرثیهٔ موئیدالدین

هرکس اثری همی نماید

گفتم که تشبهی کنم نیز

باشد که تسلیی فزاید

لیکن پس از آن جهان معنی

خود طبع سخن همی نزاید

با این همه شرح حال شرطست

شرطی نه که طبع هرزه لاید

در جوف سپهر تنگدل بود

عنقا به قفس درون نیاید

می‌گفت کجاست باد فضلی

کم زین سر خاک در رباید

یزدان که گره‌گشای فضلش

بند قدر و قضا گشاید

بشنید به استماع لایق

چونان که جز آنچنان نشاید

لطفش به رسالت اجل گفت

کاین زبدهٔ صنع می چه باید

بر شاخ مزاج بلبل جانت

تا چند نوای غم سراید

گر مختصرست عالم کون

رای تو بدو نمی‌گراید

بخرام که سکنهٔ دگر هست

تا آن دگرت چگونه آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای صدر اجل قوام دولت

در صدر به جز تو کس نیاید

گیتی چو تو پر هنر نبیند

گردون چو تو نامور نزاید

حاشا که زیان مال هرگز

[...]

انوری

جاییست نشسته چاکر تو

جایی که درو طرب افزاید

با مطربه‌ای چو ماه تابان

چنگی تر و خوش همی سراید

اسباب نشاط جمله داریم

[...]

ادیب صابر

باد سحری طرب فزاید

غم از دل غمکشان زداید

بادی که به صبحدم برآید

بی باده مرا طرب فزاید

دل در بر من بدو شتابد

[...]

مولانا

آن کس که به بندگیت آید

با او تو چنین کنی نشاید

ای روی تو خوب و خوی تو خوش

چون تو گهری فلک نزاید

روی تو و خوی تو لطیفست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه