تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
بیرونقی کار من اندر غم عشقت
کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی
هجر تو چنین کار به بیگار ندارد
گویی که ندارد به تو قصدی تو چه دانی
این هست غم هجر تو نهمار ندارد
با هجر تو گفتم که چه خیزد ز کسی کو
از گلبن ایام نه گل خار ندارد
گفتی که چو دل جان بده انکار نداری
جانا تو نگوییش که انکار ندارد
چون میننیوشد سخن انوری آخر
یک ره تو بگو گفت ترا خوار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و ناراحتی ناشی از دوری از یار صحبت میکند. شاعر بیان میکند که کار و زندگیاش تنها به خاطر نبود یار بیمعنا شده و فقط غم فراق او را آزار میدهد. او به شدت به این دوری احساس درد میکند و به نوعی زندگیاش به خاطر این جدایی متوقف شده است. شاعر همچنین به چالشهای بیان عشق و دلتنگیاش اشاره میکند و از این مینالد که چگونه این احساسات او را تحت فشار قرار دادهاند. در نهایت، او از یار میخواهد که اگر دلی برای او میتپد، این احساس را انکار نکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو وصل نشوم، هیچ چیزی نمیتواند حالم را خوب کند و دلم فقط به خاطر جدایی تو غمگین است.
هوش مصنوعی: کار من در غم عشق تو، بیحالی و بیجدیتی است که هیچچیز جز دوری تو بر دوش من نمیگذارد.
هوش مصنوعی: فراق و دوری تو، باعث شده که من در غم و اندوه غرق شوم. این جدایی آنقدر سخت است که هیچ کار دیگری نمیتواند این احساس را کاهش دهد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او به تو فکر نمیکند، اما تو چه میدانی؟ این درد جدایی از تو هیچ تلاشی برای پنهان کردن ندارد.
هوش مصنوعی: با دوری تو، به این فکر افتادم که چه حالتی میتواند داشته باشد کسی که از باغ زندگی جز گلهای زیبا، هیچ چیز دیگری ندارد و فقط خارها را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: تو گفتی وقتی دل و جان را فدای عشق کنم، هیچگونه سرپیچی از آن ندارم. اما جانا، تو هم نگو که از آن هیچ انکاری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که کلام انوری به دل نمینشیند، تو یک بار بگو، صحبت تو در نظر دیگران بیاهمیت نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
[...]
رادی که چنو گنبد دوار ندارد
یاری که در این عالم خود یار ندارد
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد
کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد
در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
[...]
چشمت که به جز فتنهگری کار ندارد
شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد
ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است
کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد
از دولت هجران تو حاصل دل ریشم
[...]
حسنی که باو عشق سروکار ندارد
مانند طبیبی است که بیمار ندارد
حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید
غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.