گنجور

 
انوری

عشق هر محنتی به روی آرد

مکن ای دل گرت نمی‌خارد

وز چه رویت همی شود غم عشق

روی سرکش که روی این دارد

دامن عافیت ز دست مده

تا به دست بلات نسپارد

گویی اندر کنار وصل شوم

تا شوی گر فراق بگذارد

وصل هم نازموده‌ای که به لطف

خون بریزد که موی نازارد

مردبینی که روز وصل چو شمع

در تو می‌خندد اشک می‌بارد

گیر کامروز وصل داغت کرد

هجر داغ فراق باز آرد

برگرفتم شمار عشق آن به

که ترا از شمار نشمارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای که از بهر خدمت در تو

بست دولت میان و کام گذارد

پیش از آن کم زمانه آش کند

فضل کن سیدی فرست آن آرد

هر که از دیدن تو خرم نیست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

خسروا ، چون تو آسمان نارد

خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد

کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

به خدایی که از شب تیره

روز روشن همی پدید آرد

بی‌قلم بر بساط آینه فام

صورت آفتاب بنگارد

کز غمت انوری ز آتش دل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه