گنجور

 
انوری

جمالت بر سر خوبی کلاهست

بنامیزد نه رویست آن که ماهست

تویی کز زلف و رخ در عالم حسن

ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست

بسا خرمن که آتش در زدی باش

هنوزت آب خوبی زیر کاهست

پی عهدت نیاید جز در آن راه

کز آنجا تا وفا صد ساله راهست

ز عشوت روز عمرم در شب افتاد

وزین غم بر دلم روز سیاهست

پس از چندی صبوری داد باشد

که گویم بوسه‌ای گویی پگاهست

شبی قصد لبت کردم از آن شب

سپاه کین چشمت در سپاهست

به تیر غمزه مژگانت انوری را

بکشتند و برین شهری گواهست

لبت را گو که تدبیر دیت کن

سر زلفت مبر کو بی‌گناهست

 
 
 
گلها برای اندروید
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ظهیر فاریابی

ز من چندان که می‌خواهی وفا هست

از این معنی بگو یک جو تو را هست؟

چه گویم وای دل گویی که جان کن

کنون هم از تو پرسم این وفا هست؟

سلامم را جوابی نیست از تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه