گنجور

 
انوری

درد دل هر زمان فزون دارم

چه کنم بی‌وفاست دلدارم

همه با من جفا کند لیکن

به جفا هیچ ازو نیازارم

بار اندوه و رنج محنت او

بکشم زانکه دوستش دارم

یاد وصلش کنم معاذالله

کی بود این محل و مقدارم

تا توانم حدیث هجرش کرد

می‌رود صد هزار بیکارم

گفته بودم کزو کنم درخواست

تا نماید ز دور دیدارم

این قدر التماس خود چه بود

سالها شد که تا در آن کارم

باورم می‌کنی به نعمت شاه

کین قدر نیز هم نمی‌یارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه