بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
غمِ عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را
لبت چون چشمهٔ نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصلِ لبت یک روز باشد دسترس ما را
به آبِ چشمهٔ حیوان حیاتی انوری را ده
که اندر آتشِ عشقت بکُشتی زین هوس ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از معشوق خود دعوت میکند تا به نزد او بیاید و به فریادهای او پاسخ دهد. او بیان میکند که در نبود معشوق، حتی یک نفس هم نمیتواند بدون او ادامه دهد و از درد و غم ناشی از عشق و دوری او رنج میبرد. شاعر به تنهایی و غمهایش اشاره میکند و به زیبایی لب معشوق اشاره میکند که مانند چشمهای نوشین است. او آرزوی وصال را دارد و میگوید که عشق او او را به آتش کشیده و نیاز به حیات و وصال را احساس میکند. در نهایت، او درخواست میکند که به او حیات و آرامش عطا کند تا از این عذاب رهایی یابد.
هوش مصنوعی: بیا، ای عشق، به کمک ما بیا، زیرا وقتی که تو نباشی حتی یک نفس هم برای ما باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: هرچند به خاطر عشق تو دچار درد و غم هستیم و در جدایی تو بسیار غمگینیم، اما این احساس عشق و غم به خاطر دوری تو کافی نیست و ما بیشتر از آنچه که فکر میکنی، از جدایی تو رنج میبریم.
هوش مصنوعی: اگر در یک لحظه خواب عشق تو در چشمانم پدیدار شود، اندوه آن به ما در گوشمان زنگ میزند.
هوش مصنوعی: لبهای تو مانند چشمهای است شیرین و خوشمزه، و ما در آرزوی آن هستیم که روزی به وصال تو دست پیدا کنیم و این خوشنوشی را بچشیم.
هوش مصنوعی: به آب چشمهٔ حیوان که نماد زندگی و حیات است، حیات و وجودی به من بده که در آتش عشق تو، به خاطر این آرزو فرسوده و تلف شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به کشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را
همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را
ز شیخ هیچ کس چون جانب دیر مغان رفتم
کنون در خانقه دیگر نه بینی هیچ کس ما را
نشسته فارغ البالیم در دور تغار می
[...]
از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید
همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا
براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب
[...]
اگر چه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را
همان خرج فغان و ناله می گردد نفس ما را
مکن تکلیف سیر گلستان ما گوشه گیران را
که باغ دلگشایی هست در کنج قفس ما را
فغان کز طالع ناساز، چون گرداب در دریا
[...]
قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را
برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را
گلستانی که بیسرو قد رعنای او باشد
خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را
چه با کوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانیها
[...]
از آن تنهایی و ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.