گنجور

 
انوری

خیزید که هنگام صبوح دگر آمد

شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد

نزدیک خروس از پی بیداری مستان

دیریست که پیغام نسیم سحر آمد

خورشید می اندر افق جام نکوتر

چون لشکر خورشید به آفاق درآمد

از می حشری به که درآرند به مجلس

زاندیشه چو بر خواب خماری حشر آمد

آغاز نهید از پی می بی‌خبری را

کز مادر گیتی همه کس بی‌خبر آمد

بر دل نفسی انده گیتی به سر آرید

گیرید که گیتی همه یکسر به سر آمد

بر بوک و مگر عمر گرامی مگذارید

خود محنت ما جمله ز بوک و مگر آمد

ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده

زان می که رزش مادر و لهوش پسر آمد

بر من مشکن بیش که من توبه شکستم

زان دست که صد قلزم ازو یک شمر آمد

از دست گهر گستر دستور شهنشاه

دستی نه، محیطی که نوالش گهر آمد

دستور جلال‌الوزرا کز وزرا اوست

آن شاخ که در باغ جلالت به برآمد

صدری که تر و خشک جهان فانی و باقی

بر گوشهٔ خوان کرمش ماحضر آمد

جز بر در او قسمت روزی نکند بخت

آری چکند چون در رزق بشر آمد

هرگز چو فلک راه سعادت نکند گم

آن را که فلک سوی درش راهبر آمد

بی‌نعمت او بیخ بقا خشک لب افتاد

با همت او شاخ سخا بارور آمد

از همت او شکل جهانی بکشیدند

در نسبت او کل جهان مختصر آمد

ای شاه نشانی که ز عدل تو جهان را

در وصف نیاید که چه بختی به درآمد

عدل تو هماییست که چون سایه بگسترد

خاصیت خورشید در آن بی‌خطر آمد

نام تو بسی تربیت نام عمر داد

زان روی که عدل تو چو عدل عمر آمد

سرمایهٔ دریا نه به بازوی دلت بود

زین روی دفینش ز کران بر حذر آمد

کان در نظر رای تو نامد ز حقیری

آن چیست که آن رای ترا در نظر آمد

بی‌دست تو کس را به مرادی نرسد دست

بوسیدن دست تو از آن معتبر آمد

در شان نیاز آیت احسان و ایادیت

چون پیرهن یوسف و چشم پدر آمد

بر تو قدیمیست چنان کز ره تقدیر

نزد همه در کوکبهٔ خواب و خور آمد

عزم تو چه عزمیست که بی‌منت تدبیر

در هرچه بکوشید نصیبش ظفر آمد

عالم که ز نه برد به حیلت کلهی کرد

ترک کله قدر ترا آستر آمد

گردون که پی وهم مهندس نسپردش

آمد شد تایید ترا پی سپر آمد

اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت

عالم همه زیر آمد و قدرت زبر آمد

صاحب که به سیر قلمش تیغ سکون یافت

حاتم که ز دست کرمش کان به سر آمد

اوصاف تو در نسبت آوازهٔ ایشان

وصف نفس عیسی و آواز خر آمد

در امر تو امکان تغیر ننهفتند

گویی که مثالی ز قضا و قدر آمد

در کین تو امید سلامت ننهادند

گویی که نشانی ز سعیر و سقر آمد

دشمن کمر کین تو از بیم تو بربست

نی را ز پی حملهٔ صرصر کمر آمد

از آتش باس تو مگر دود ندیدست

کز ساده‌دلیش آرزوی شور و شر آمد

باس تو شهابیست که در کام شیاطین

با حرقتش آتش چو شراب کدر آمد

خطم تو چه پروانه شود صاعقه‌ای را

کان را ز فلک دود و ز اختر شرر آمد

تو ساکنی و خصم تو جنبان و چنین به

زیرا که سکون حلیت کل سیر آمد

عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت

هرگز طرف دامنش از عار تر آمد

وز هرزه‌روی سر چو به هر جای فرو کرد

یک سال زغن ماده و یکسال نر آمد

ای ملک‌ستانی که ز درگاه تو برخاست

هر مرغ که در عرصهٔ ملکی به پر آمد

من بنده کز این پیش نزد زخم درشتی

گردون که نه احوال من او را سپر آمد

در مدت ده سال که این گوشه و سکنه

در قبهٔ اسلام مرا مستقر آمد

هر نور و نظامی که درآمد ز در من

از جود تو آمد نه ز جای دگر آمد

گردون جگرم داد که احسان نه ز دل کرد

آن تو ز دل بود از آن بی‌جگر آمد

صدرا تو خداوند قدیمی نه مرا بس

آنرا که هنرهای من او را سمر آمد

اقران مرا زر ز طمع بیش تو دادی

زان در تو سخنشان همه چون آب زر آمد

از خدمت فرخندهٔ تو باز نگشتند

هرگز که نه تشریف توشان بر اثر آمد

انعام تو بر اهل هنر گرچه به حدیست

کز شکر تو کام همه‌شان پر شکر آمد

نظمی که در احوال من آمد همه وقتی

از فضل تو آمد نه ز فضل و هنر آمد

جانم که درو نقش هوای تو گرفتست

پاینده‌تر از نقش حجر بر حجر آمد

اقبال ز توقیع تو نقشی بنمودش

هرلحظه که بر غرفهٔ سمع و بصر آمد

از تو نگزیرد که تو در قالب عالم

جانی و یقین است که جان ناگزر آمد

تا در مثل آرند که اندر سفر عمر

جان مرکب و دم‌زاد و جهان رهگذر آمد

یک دم ز جهان جان تو جز شاد مبادا

کز یک نظرت برگ چنین صد سفر آمد

مقصود جهان کام تو بادا که برآید

زان کز تو برآمد همه کامی که برآمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

عنصرالمعالی

سلطان جهان در کف پیری شده عاجز

تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد

روزت بنماز دگر آمد بهمه حال

شب زود درآید که نماز دگر آمد

مسعود سعد سلمان

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

در راه مرادی صنمی در گذر آمد

رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد

شوخی شکری سروقدی قحبککی چست

کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد

در پیش وی استادم و راهش بگرفتم

[...]

انوری

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه