طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
از دست او گر جان برم گویم هنیئاً مرحبا
دوش آن نگارین روی من آمد به مستی سوی من
تا شد ز رویش کوی من چون طور سینا پُر ضیا
تیره شبی چون هاویه دادی نشان زاویه
چون قطرههای راویه پیدا کواکب بر سما
نور از کواکب کاسته دود از جهان برخاسته
چون مردم بیخواسته عالم ز زینت بینوا
بر جانب مشرق شفق چون لاله بر سیمین طبق
کوکب بهگردش چون عرق بر عارض معشوق ما
انجم چو زرّ جعفری بر گنبد نیلوفری
چون دستهٔ گل مشتری چون نقطهٔ سیمین سُها
مانند ماه یکشبه زُهره چو زرّین مَشرَبه
با نور و ظلمت چون شَبَه آمیخته با کُهربا
جِرم قمر چون مهوشی جوزا چو حور دلکشی
مریخ همچون آتشی پروین چو چرخ آسیا
گفتم چو دیدم آسمان آراسته چون بوستان
سُبحانَ مَن اَسری بِنا لَیلاً اِلی بَدرِ الدُّجا
لَمّا توَلّی وحدهُ والصّبرُ وَلّی مُدبرٌ
أهدی إلینا نَفحَة مِن اَرضِهِ ریح الصّبا
دلبند من با مشعله با صد خروش و مشغله
میشد چو مه در سنبله بر مرکبی چون اژدها
زیبا کُمیتی کز سَمَک یکگام دارد تا فلک
بیش آید از وهم ملک پیش آید از سرّ قضا
همچون نهنگ و شیر نر یابی ورا در بحر و بَر
آید ز بالا چون قَدَر پرّد ز پستی چون دعا
اندر بیابانی که دی از سهم او آورد خوی
آن باد پای سنگ پی تنها همی کردی چرا
کردم ز دیده پرگهر روی بیابان سر بهسر
گفتم به دریاها مگر اسبش نداند آشنا
چون راند مرکب در میان راهی پدید آمد چنان
گفتی که موسی ناگهان بر آب دریا زد عصا
عاجز شدم درکار خود ماندم جدا از یار خود
یاربّ خَلِّصنی فَقَد أُحرِقتُ فِی نارِالهوی
رای دگر کرد آن پسر وز من حذر کرد آن پسر
عزم سفر کرد آن پسر عزمش ندانم تا کجا
جانا کجا خواهی شدن، کی باز خواهی آمدن
بی روی تو یک دَم زدن دانی مرا نَبوَد بقا
قُل اِنَّ حال ذُو خَطَر والقول فِیهِ مُختَصر
جاءَ القَضا عَمیَ البَصر اُشکر اِلهاً مُنعِما
دل بردهای جانا روا گر جان بری فرمان تو را
از تو وفا کردن عطا وز من جفا کردن خطا
مولای رای تو منم شیدای جای تو منم
واندر هوای تو منم چون ذرّهای اندر هوا
جز راه عشقت نسپرم گر جان خُوهی فرمانبرم
جان پیش خدمت اورم نندیشم از جور و جفا
دانی نکو نبود چنین تو شادمان و من حزین
من رنجه دل تو نازنین تو در طَرَب من در بلا
گر گیر این اشکم کمی کی باشمی از غم، غَمی
بر من اگر یک دم دمی یابم ازین عِلّت شفا
دلخستهٔ روی توام جان بستهٔ موی توام
پیوسته در کوی توام از روی تو مانده جدا
بر من نگارا رَه زدی جان و دل از من بِستَدَی
آری نکویی را بَدی آخر روان باشد روا
ای مه ز رخسارت خِجِل وی راحت و آرام دل
کردم همه جُرمت بِحِلّ گرچه ز غم کُشتی مرا
اِنّا غَفَرنا ذَنبَکم قُوُلوا فَأوحی رَبُّکُم
إن تَنتَهوا ایُغفَرا لَکُم ماقَد سَلَف عَن ما مَضی
ای گشته محکم حَزم تو سوی بخارا عزم تو
وی من غلام بزم تو با دوستان خوش لقا
رو رو بُتا با قافله بردار زاد و راحِله
منزل گذار و مرحله وانزِل علی صَدر الوری
گر دولتت یاری کند بختت وفاداری کند
باشد خریداری کند فرزند فخرالدّین تو را
عالم برو نازد همی دولت بدو یازد همی
گوی شرف بازد همی باروی چون شَمس الضّحی
یابی بهر حالی اثر از صاحب عادل عمر
آن مرکز فضل و هنر آن مَعدِن علم و سخا
آن سرفراز محترم وان مقتدای محتشم
آن قبلهٔ جود و کرم وان کعبهٔ فضل و عطا
زین المعالی جَدّه والله لولا سعدَه
طال اللّیالی بَعدَهُ إن جاءَ مَن قَد فِی الهَوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و غم ناشی از دوری محبوب است. شاعر به یاد محبوبش شبهای طولانی را میگذراند و از اشکهایی که به خاطر او ریخته میشود، به سفید شدن چشمانش اشاره میکند. او همچنین به زیبایی معشوق و همچنین تأثیر نور ستارهها بر روی آسمان میپردازد و احساس تنهایی و ناامیدی خود را از دوری او بیان میکند. در ادامه، شاعر از وابستگی عمیق خود به محبوبش و آرزوی ملاقات دوباره با او سخن میگوید. در نهایت، او از وضعیت خود مینالد و به عجز و نیازش به عشق معشوق اشاره میکند، و امیدوار است که روزی بار دیگر بتواند او را ببیند و از غم جدایی رهایی یابد.
هوش مصنوعی: شبها به طول انجامید و چشمانم از گریه سفید شد. ای کاش به وصالتان میرسیدم، ای کاش!
هوش مصنوعی: ای وای از غم آن جوان خوشصورت که به خاطر جداییاش عمرم سپری شد و هیچ خبری از او نیامد جز حسرت و رنج و درد.
هوش مصنوعی: در جدایی از محبوبم، دلم در حیرت و سردرگمی است. اگر بخواهم جانم را فدای او کنم، میگویم که خوشا به حال من و خوشآمدی!
هوش مصنوعی: شب گذشته، آن معشوق زیبا بهسوی من آمد و در حالتی مست به من نزدیک شد. چهرهاش آنقدر نورانی بود که مانند کوه طور سینا، پر از روشنایی شد.
هوش مصنوعی: شبی تاریک و مانند جهنم، نشانهای از گوشهای به من دادی. مانند قطرههای باران، ستارهها در آسمان نمایان شدند.
هوش مصنوعی: نور ستارهها کم شده و دودی از زمین به هوا برخاسته است. مردم بیخبر از این وضعیت، دنیا را با زینتهای بیارزشش مینگرند.
هوش مصنوعی: در سمت شرقی افق، شکوفهای قرمز بهسان لاله بر روی سینی نقرهای درخشان است، و مانند قطرههای عرق بر صورت معشوق ما در حال چرخش و حرکت است.
هوش مصنوعی: ستارهها مانند دانههای زردی بر سقف آسمان میدرخشند و همچون دستهای گل زیبا نمایان هستند، شبیه نقطههای نقرهای در دل آسمان.
هوش مصنوعی: مانند ماه که در یک شب نمایان میشود، زهره نیز مانند ظرف طلا درخشان است. نور و تاریکی بهگونهای به هم آمیختهاند که مانند شب با جلوهای خاص به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ماه که مانند زیبایی یک دختر جوان است، به شکلی دلفریب و جذاب میدرخشد. سیاره مریخ مانند آتش پرشور و داغی میباشد و ستاره پروین همچون چرخ آسیاب میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی آسمان زیبا و آراسته را دیدم، به یاد باغی سرسبز و دلنشین افتادم.
هوش مصنوعی: زمانی که او به تنهایی رفت و صبر نیز از ما دور شد، نسیم صبا عطری از دیار او به ما هدیه داد.
هوش مصنوعی: عزیز من با شعلهای درخشان و صدایی بلند و مشغولیت بسیار، مانند ماهی در زمان برداشت گندم بر چهراهی مانند اژدها حرکت میکرد.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و با اندازهای مناسب که از ویژگیهایش میتوان به قدمی بلند و ظاهری دلنشین اشاره کرد، در حقیقت به حدی جذاب است که میتواند به آسمان نزدیکتر شود و حتی از خیال و تصورات زمینی فراتر برود و به رازها و سرنوشتهای پنهان نزدیکتر شود.
هوش مصنوعی: شما مانند نهنگ و شیر نر توانا هستید، که در دریا و خشکی قدرت و شکوه خود را به نمایش میگذارید. همانطور که پرندگانی با قدرت میتوانند از بلندیها فرود آیند، شما نیز میتوانید از موقعیتهای پایین به اوج برسید و مانند دعا به سمت موفقیت پیش بروید.
هوش مصنوعی: در بیابانی که دیوان در آن زندگی میکنند، اگر بادی به سنگی بزند، آن سنگ تنها و بیهمتا میماند. در این شرایط، دیوان چرا باید احساس تنهایی کنند؟
هوش مصنوعی: در دلم حسی عمیق دارم و به گونهای در مورد بیابان میاندیشم. احساس میکنم که به دریاها میگویم شاید اسب من از زیباییها و ناشناختهها آگاهی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که اسب در میانهٔ راه حرکت کرد، اتفاقی افتاد که انگار موسی ناگهان عصایش را به سمت آب دریا زد.
هوش مصنوعی: در کارهای خود ناتوان شدم و از محبوبم دور ماندم. ای پروردگار، مرا رهایی بخش، زیرا در آتش عشق سوزانده شدم.
هوش مصنوعی: آن پسر تصمیمی دیگر گرفت و از من دوری کرد. تصمیم به سفر دارد، ولی نمیدانم قصدش به کجا است.
هوش مصنوعی: عزیزم، کجا میخواهی بروی؟ کی دوباره برخواهی گشت؟ بدان که من بدون دیدن تو حتی یک لحظه هم نمیتوانم دوام بیاورم.
هوش مصنوعی: بگو که وضعیت خطرناک است و گفتن در مورد آن کوتاه است. قضا و قدر آمده و انسان در این باره ناتوان است. پس به خدایی که نعمتها بخشیده شکرگزار باش.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر تو خواستهای که دل مرا بربایی، اشکالی ندارد. من هم باید به فرمان تو احترام بگذارم. اگر تو به من وفا کنی، من گنهکارم اگر به تو وفا نکنم.
هوش مصنوعی: من به عشق و محبت تو دیوانهام و همه وجودم در خدمت توست، همچنین مانند ذرهای هستم که در فضایی به دور تو در پرواز است.
هوش مصنوعی: تنها راه عشق تو را میپذیرم و اگر جانم را بخواهی، با کمال میل فرمانبر تو خواهم بود. جانم را در خدمت تو قرار میدهم و از سختیها و ناملایمات نمیترسم.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که خوشحالی تو و غم من نیکو نیست؟ من دلگیرم و تو عزیزم خوشحالی میکنی، من در ناراحتی و تو در شادی هستی.
هوش مصنوعی: اگر کمی از درد و غم من بکاهد و بتوانم چشمانم را از اشک پر کنم، فقط یک لحظه هم که شده، آرزو میکنم از این بیماری رهایی یابم.
هوش مصنوعی: دل من از دیدن چهرهات خسته و دلگیر است، و جانم به موی تو وابسته است. دائماً در کوی تو هستم و از جمال تو به دور ماندهام.
هوش مصنوعی: ای معشوقهی زیبای من، تو با بیرحمی تمام به دلم آسیب زدی و جانم را از من گرفتی. آیا واقعاً کار نیکو و زیبایی را به بدی تبدیل کردی؟ در نهایت، آیا این رفتار تو قابل قبول است؟
هوش مصنوعی: ای ماه، از زیبایی چهرهات شرمندهام. من به خاطر آرامش دل، همه خطاهایم را بخشیدم، هرچند که غم تو مرا به بیماری و مرگ کشانده است.
هوش مصنوعی: قطعا ما گناه شما را بخشیدیم. بگویید که پروردگارتان وحی کرده اگر از این کارها دست بکشید، آنچه در گذشته انجام دادهاید بخشوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عزم و اراده قویات مشهور هستی، راهت به سوی بخارا است، و من هم دلبسته به حال و هوای خوشیها و مجالست با دوستان زیبا روی تو هستم.
هوش مصنوعی: به سوی محبوب برو و بار و بندلت را بردار و در میان مسافران قرار بگیر. در این سفر، منزلتی خاص پیدا کن و بر سر مردمان برتر بنشین.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشتت به تو کمک کند و خوشبختی همراهت باشد، فرزند فخرالدین تو را به عنوان دستاوردی ارزشمند خواهد خرید.
هوش مصنوعی: جهان به او میبالد و آرزوها از او نشأت میگیرد، چون خورشید درخشان، او نیز پر از عظمت و نور است.
هوش مصنوعی: در هر شرایطی میتوانیم نشانههای وجود شخصیتی بیابیم که عادل و با فضیلت است و مرکز تخصص و مهارتهای علمی و سخاوت را در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: آن شخص برجسته و محترم، که الگو و پیشوای دیگران است، قبلهای برای بخشندگی و نیکوئی، و کعبهای برای فضیلت و بخشش.
هوش مصنوعی: این اشعار به مفهوم دوری از کسی اشاره دارد که در زندگی مهم و عزیز است. گوینده به این نکته اشاره میکند که اگر این شخص معشوق یا دوست نبود، شبها و روزها میتوانستند خیلی طولانی و سخت بگذرانند. وجود آن شخص باعث روشنایی و روشنی در دل است و نبود او مسبب ناراحتی و بیصبری خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه
باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون
هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون
دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتها
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان
ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان
[...]
زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب
افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی ، اومید را واجب تویی
[...]
آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.