گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

وصلش مرا قرین سعادت نمیکند

چون بیند التفات زیادت نمیکند

خوی زمانه دارد از آن در ره وفا

بسیار می بکوشم و عادت نمیکند

بیمار اوست دل نه بدین است نالشم

زان ناله میکند که عیادت نمیکند

گفت ای فلان ز من بسلامی بسنده کن

گردم به این و هم بسعادت نمیکند

بر من سلام کی کند آن کاو نظر کنون

در آسمان ز کبر و سیادت نمیکند

گفتم که زنده می شمرد وصل تو مرا

گفتا خودت نماز ولادت نمیکند

گه گه تعهدی کندم لعل تو و لیک

بی معنی است چون بارادت نمیکند

گفتم که کارم از تو به جان است گفت اثیر

کس گوش سوی زرق و عبادت نمیکند

کافر نمی شوم که دم و عشوه کار اوست

من باورم بلفظ شهادت نمیکند