گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای همه شیران اسیر دام تو

تو سنان خویشتن بین رام تو

باز مالیده که مرد افکنی

کعبتین تیغ گردان جام تو

هم عنانی کرده در راه قبول

آفرین بخت، با دشنام تو

مردم چشم روان، رخسار تو

حلقه ی گوش خرد، پیغام تو

از علمداران دیوان وجود

فتنه بر کار است در ایام تو

در غمت خوش خوش فروشدروزمن

گو فرو شو تا برآید کام تو

نردبان ناکرده از سر، کی رسد

پای هر تر دامنی بر بام تو

صد هزاران صید داری چون اثیر

خود چه مرغ است او بنزد دام تو

 
sunny dark_mode