گنجور

 
اثیر اخسیکتی

یا رب آن ماه تمام، آن من است

که بقد سرو خرامان من است

با سر زلف پریشان، همه روز

در پی کار پریشان من است

عمر جاوید طمع میدارم

که لبش چشمه ی حیوان من است

آن لب، آنلب، که شکر بنده اوست

کس چه داند، چه بدندان من است

غمزه او، همه کفر است و لیک

کفر او، بهتر از ایمان من است

از سک کوی ویم نیست دریغ

سخنش، کز همه در جان من است

من که دیوانگیم از سر اوست

زلف او سلسله جنبان من است

جرم زنجیر وی است اینکه زغم

پیرهن بر تن، زندان من است

اینکه در پای صد اندوهم گشت

هم دلی بی سر و سامان من است

این همه هست و همی گوید اثیر

«یا رب، آن ماه تمام آن من است»

 
sunny dark_mode