مرزبان خطه ی اول فلک معزول باد
حاش لله گر برین در گه ندارد انتما
منشی دیوان ثانی چاکر طغرای توست
بر فلک زان خامه و خطش روان است و روا
مطرب عشرت گه ثالت نشیند توبه کار
گر نه تمکین یابد از سمع تو در ضرب ادا
خسرو ملک چهارم با جهانی دار و بُرد
دارد از تیغ تو تاج عزت و تخت علا
وز پی حمل سلاحت گرد پنجم رزمگاه
می پزد در کاسه سر عشق با ورد و دعا
حاکم ایوان سادس گر سیاقت بشنود
در بر اندازد ردای کحلی از صدر قضا
در پناهت هندو، ماحی که هفتم بام راست
مرزبانی میکند در خطه ی نشو و نما
ای سعادات نطاق روشنای ثابته
بوده بی عون مبارک طالعت عین شفا
طارم اطلس ز من بایست معقد بر درت
منتظر تا یابد از جان داروی تیغت شفا
نفس کل در ششهزار و اند سال از بهر تو
نقش های فانی انگیزد ز نیرنگ بقا
خسروا، من بنده را با سمع اعلا قصه ایست
ورچه غیرت رخصه می ندهد که دارم برملا
هر دم این دیک خماهن روی پرتفت اثیر
نیم لختی دیکرم پیش آورد زانده، ابا
قبله از قلاد دل سازم چو هستم چاشت خوان
شربت از خون جگر سازم چو باشم ناشتا
باده ی من راوقی بر راه دارد چون محن
لقمه من تریقی در پیش دارد چون عنا
از طپانچه آسمانی چهرو بر وی ساخته
اشک باریده شهاب ثاقب از جرم سما
تیره درگاهی است دل از آن نیارامد که شد
گونه ی از درد زرد و روی او چون گهر با
در گوای روی من بنگر برین دعوی که رفت
تا نشان صدق بینی ناطق از روی گوا
سینه پر خون چودریائی است ماهی شکل دل
اضطراب دل ز تأثیر حرارت آشنا
راست خواهی، من بزندان دل تنگ خودم
هم چو یونس در دل ماهی به بند ابتلا
گر نبودی شاه، دیوار دل من رخنه دار
کی سوی صحرای همت منفذی بودی مرا
چون طبیب عقل حال نبض من معلوم کرد
گفت انالله این نوعی است از دارالعنا
شرم بادت از گل صد برگ خود تا کرده ی
بینوا پوشیده در غنچه زنکان رها
شهریارا مجلس انس تو بستانی است خوش
دست و رخسارت سحاب جود و خورشید سحا
بنده گر زین بزم غایب میشود معذور دار
بلبل از بستان بایام خزان گردد جدا
گر زمستان باز میگردم زمستان برمن است
عذر دانم خواست دردستان اثناء ثنا
تا سر غربال تذویر زمان هر شب فتد
گندم انجم در این پیروزه پیکر آسیا
قبه ی افلاک را بادا، ز ایوانت شکوه
قرصه ی خورشید را بادا، ز رخسارت ضیا
از پی پاداش باد افراه جمهورامم
داد، درگاه تو را گردون لقب دارالجزا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف بزرگی و مقام یک پادشاه را به تصویر میکشد. شاعر به ستایش از عظمت، قدرت و فضل پادشاه میپردازد و او را به عنوان یک حاکم صالح و مورد توجه در نظر میگیرد. در اشعار، به صفات نیکو و ویژگیهای برجسته پادشاه اشاره شده و ارتباطاتی از جمله حاکمیت او بر زمین و آسمان، و تاثیر عمیق او بر مردم و زمین به تصویر کشیده میشود. همچنین، شاعر در بیان درد و رنجهای خود، به قدرت پادشاه به عنوان منجی و نجاتدهنده اشاره دارد و خواستار شفای دل و روح خود از طریق لطف و عنایت او میشود. در نهایت، پیامهای امیدوارکنندهای درباره زندگی و تقدیر در ارتباط با پادشاه مطرح میشود.
هوش مصنوعی: والی و نگهبان منطقهی نخست آسمان، به خاطر خداوند، اگر در این درگاه (بهشت) نسبتی نداشته باشد، از مقام خود کنار گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: دبیر دیوان ثانی، خدمتگزار نشانه توست. بر آسمان، آن قلم و خطوطش جاری و آزاد است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نوازندهای که در محفل شادی و خوشگذرانی مینوازد، اگر کسی که توبه کرده به صدای او گوش دهد و از نواهایش لذت ببرد، ممکن است دوباره به تمایل و عشق به لذتهای دنیوی برگردد. در واقع، تأثیر موسیقی بر قلب و روح انسان میتواند باعث شود که فردی که تصمیم به ترک آرامشهای دنیوی گرفته است، دوباره به آنها جذب شود.
هوش مصنوعی: خسرو، پادشاهی است که به قدرت و شکوه دست یافته و به وسیلهٔ شمشیر تو، تاج افتخار و تخت سلطنت به او رسیده است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه سلاحهای خود را آماده کردی، در میدان جنگ، عشق مانند یک غذا در کاسه سر، با استفاده از دعا و ذکر، پخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر حاکم بر تخت سادس به درایت و شایستگی گوش فرا دهد، دامن خود را از مقام قضا برمیافکند.
هوش مصنوعی: در کنار تو، هندو، آن کسی که در هفتمین آسمان قرار دارد و نگهبانی میکند، در سرزمین پرورش و رشد.
هوش مصنوعی: ای سعادت، تو همچون نیکبختی و روشنایی همیشگی هستی و بدون کمک و یاریات، برکت و شفا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: پوشش ابریشمین من، در برابر درگاه تو ایستاده است تا از جان من، درمانی برای درد تیغ تو بیابد.
هوش مصنوعی: زندگی انسان به مدت ششهزار و اند سال به خاطر تو تصاویری زودگذر خلق میکند تا در ظاهر آنجا را نشان دهد که جاودان است.
هوش مصنوعی: ای خسروا، من بندهای هستم که داستانی در گوشم است، اما غیرتم اجازه نمیدهد که آن را به راستی فاش کنم.
هوش مصنوعی: هر لحظه این تکیهگاه خماهن بر روی پرتافت، اثری از نیمهعریان بودن دیکرم به نمایش میآورد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل مرا در بند میکند، قبلهٔ من را همان جا میسازم. وقتی که سیر هستم، شربت را از خون جگرمیسازم؛ اما اگر گرسنه باشم، آن را به طور دیگری تهیه میکنم.
هوش مصنوعی: نوشیدنی من راهی دارد که مانند محنت، لقمه من نیز مسیری دارد که شبیه عنا است.
هوش مصنوعی: از آسمان با نیرویی شگرف، اشکهایی مانند شهاب بر سر او باریده شده است.
هوش مصنوعی: دل من آرامش ندارد، زیرا درد و رنجی که بر من گذشت، رنگ چهرهام را زرد کرده است، اما با این حال، زیباییام مانند گوهر درخشان است.
هوش مصنوعی: به چهره من نگاه کن و در این ادعا فکر کن که برای اطمینان از راست بودن آن، نشانهای پیدا میکنی که حقیقت را در کلام من مشهود سازد.
هوش مصنوعی: دل پر از درد او همچون سینهای خونین است که شبیه یک ماهی میباشد و دلش پر از نگرانی و اضطراب است که ناشی از تأثیرات حرارت عشق و آشنایی است.
هوش مصنوعی: اگر راست بگویی، من در دل تنگی خودم مانند یونس در دل ماهی گرفتار آزمایش هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو شاه نبود, دل من چگونه دچار خلل و آسیب میشد؟ کی میتوانستم راهی به سوی آرزوهای خود بیابم؟
هوش مصنوعی: وقتی پزشک عقل به حال و وضعیت نبض من پی برد، گفت: "خدا را شکر، این نوعی از بیماری است که به آن عذاب میگویند."
هوش مصنوعی: شرم تو از گل زیبایی که دچار خشکی شده، به حال زار و بیپناهی آن غنچههای دختران را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: شهریار، محفل دوستیات مانند باغی دلنشین و زیباست و چهرهات همچون ابری است که بخشش و نیکی را به ارمغان میآورد، مانند خورشید که روشنی و خیر را پخش میکند.
هوش مصنوعی: اگر من از این محفل غایب شوم، مرا ببخشید؛ چون بلبل هم به خاطر فصل پاییز از باغ دور میشود.
هوش مصنوعی: اگر زمستان دوباره بیاید، دلیل آن را میدانم که دردها و مشکلات زندگیام باعث میشوند.
هوش مصنوعی: هر شب، زمان با نیرنگ خود، گندم ستارهها را در این آسیای فرسوده میریزد.
هوش مصنوعی: بادها بر بالای آسمانها بوزند و شکوه دایرهی خورشید از ایوان تو باشد، همچنان که از چهرهی تو نور و روشنی میتابد.
هوش مصنوعی: من به دنبال پاداشی هستم که از جانب تو به من برسد، ای درگاه تو که به عنوان سرای جزا شناخته میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.