کسی تا کی ز داغ دل گدازد
دلی تا کی سوز عشق سازد
تنی کز داغ عشق افگار باشد
گر از مردن رهد بیمار باشد
شد آخر شمع بیمار از غم دوست
فتادش آتش تب در رگ و پوست
وجود نازکش چون تب کشیدی
عرق همچون گل از رویش چکیدی
چو از جانش زدی آتش زبانه
ز گلنارش فتادی نار دانه
گدازان شد تنش از تابش تب
صدش تبخاله بیرون ریخت از لب
ز تب سیم تنش از تاب میشد
چو سیم از آتش دل آب میشد
تن کافوری آنماه گلچهر
گدازان چو برف از تابش مهر
ز دل آتش بجای ناله میخاست
چو ماه چارده پیوسته میکاست
چو کلکی شد بدن از ضعف حالش
عیان شد رشته جان همچو نالش
نماند از هستی اش چون لاله آنماه
بجز داغ درون و شعله آه
چنانش آتش تب رخ برافروخت
که از گرمی جبینش دست میسوخت
ز تاب تب فرا رفت از سرش دود
کشید از سینه آهی آتش آلود
زبان بگشاد با چندین شکایت
همیگفت از سر سوز این حکایت
که کینت ایفلک با من چها کرد
ترا از یار و یار از من جدا کرد
مگر کم سوخت جانم ای ستمگر
که افزودی چنین داغش بر سر
تنم میسوزی و من میگدازم
که کوته میشود عمر درازم
چو مه آن کز تو در اوج کمالست
کمال دولتش عین زوالست
چراغ مهر کو را مهربانی
سحر افروزی و شامش نشانی
ز خاکش برکشی تا اوج افلاک
رسانی ذره ذره باز بر خاک
مه باریک را چون رشته تن
قوی دل گردد از مهر تو چون من
چو من آنگه که کار وی شود راست
بداغ نا امیدی بایدش کاست
کسی چون باشد از مهر تو شاکر
که خود سازی و هم خود سوزی آخر
بسوزی هر که را رخ برفروزی
نیفروزی چراغی تا نسوزی
شبی با کس نیاری روز کردن
که در روزش گذاری زنده چون من
ز تو هر کس چراغی برفروزد
چو بیند کوکب بختش بسوزد
چو برق آن کز تو در عالم علم گشت
کسی تا چشم برهم زد عدم گشت
نیم مومن اگر یکتن ز پستی
بکام دل رسانی تا تو هستی
چراغ کس نگردد از تو روشن
که ننشیند بزیر تیغ چون من
بشهد شکرین پروردنم چیست
بتیغ مرگ ضایع کردنم چیست
چو نخل مومم از بهر چه بستی
چه بستی، از چه رو بازم شکستی
همه طور تو بی هنجار باشد
همه دور تو بی پرگار باشد
نه من چون لاله دارم داغ ازین باغ
که اهل دل همه مردند ازین باغ
به آتش سوزم اینم کامرانیست
به حسرت میرم اینم زندگانیست
ز ضعفم بسکه یارای نفس نیست
اگر میرم کسی فریاد رس نیست
چنان در خود فرو رفتم که دیگر
مگر بردارم از جیب عدم سر
هوا داری که دل کردم بدو گرم
ببادش داده یی بادت ز من شرم
روا داری که از جور رقیبی
به تنهایی بمیرم چون غریبی
گر این جور و جفا بر من گزینی
الهی هم به روز من نشینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره درد و رنج عاشقانه، احساس دل سوختن و جدایی از محبوب. شاعر به تصویر میکشد که چگونه عشق و داغ جدایی بر جان و تن او اثر میگذارد و تا کجا میتواند چنین عذاب را تحمل کند. وی از وضعیت خود شکایت میکند و به سوز دل و تن خود میپردازد، بهویژه حسرت و آرزویی که در دل دارد. شاعر با تعبیراتی زیبا بیان میکند چطور عشق موجب سوزاندن وجود او شده و درد و رنجش را گسترش داده است. او از بیکسی و ناامیدی خود میگوید و از اینکه در غم و تنهایی به سر میبرد، ابراز ناراحتی میکند. در نهایت، شاعر احساس میکند که اگر این جفا و ظلم بر او ادامه یابد، ممکن است به تنهایی از دنیا برود.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند تا ابد از درد دل رنج ببرد و دلش همیشه در آتش عشق بسوزد.
هوش مصنوعی: بدنی که به خاطر عشق رنج میکشد، حتی اگر از مرگ فرار کند، همچنان بیمار و ناتوان خواهد بود.
هوش مصنوعی: شمع سرانجام از غم معشوقش خاموش شد و آتش تب در رگ و پوستش افتاد.
هوش مصنوعی: وجود دلربایت مانند تب و دلتنگی به انسان عرق میاندازد، درست مانند گلی که از رویش عرق میچکد.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجودش شعلهای بر خاست، به خاطر گلش آتش به او افتاد.
هوش مصنوعی: بدنش به خاطر شدت تب ذوب شده و از لبانش بخار خروج میکند.
هوش مصنوعی: از شدت تب، بدنش مانند سیمی داغ میشد و از شدت عشق، دلش به مانند آهنی که در آتش آب میشود، ذوب میگردید.
هوش مصنوعی: آنماه گلچهر با زیبایی خیرهکنندهاش مانند برفی است که در گرمای آفتاب ذوب میشود.
هوش مصنوعی: از دل آتش به جای ناله و گریه، نور و روشنایی میجست؛ مانند ماه چهاردهم که همواره در حال کاهش و کم شدن است.
هوش مصنوعی: وقتی که بدن او به خاطر ناتوانی ضعیف شد، حالش به وضوح پیدا شد و مانند یک ناله، ارتباط جانش مشخص گشت.
هوش مصنوعی: از وجود آن ماه مانند لاله چیزی جز درد درونی و آتش اشک باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: شوق و عشق او چنان شدید است که حرارتش چهرهاش را میسوزاند و گرمی پیشانیاش به اندازهای است که حتی دستان دیگران را نیز میسوزاند.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و احساس، او به شدت دچار تب و تابی شده است و از سینهاش آهی مملو از آتش و درد بر میآید.
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و با نارضایتیهای زیادی شروع به گفتن داستانی از عمق دلتنگیاش کرد.
هوش مصنوعی: کینت ایفلک با من چه کرد، که تو را از من جدا کرد و یارم نیز از من دور شد.
هوش مصنوعی: آیا کمتر از این سوختگی را تحمل کردهام، ای ظالم که اکنون بر درد و رنج من افزودهای؟
هوش مصنوعی: بدنم در آتش عشق میسوزد و من با این حال در حال نوشیدن هستم، زیرا عمر طولانی من به این صورت به سرانجام نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: مانند ماهی که در اوج زیبایی و کمال قرار دارد، وضعیت او دردسرهای خاص خود را دارد که در حقیقت نشانهٔ زوال و پایان است.
هوش مصنوعی: چراغ محبت تو باعث روشنی و دلگرمی است و نشانهای از مهربانی در صبح و شب است.
هوش مصنوعی: اگر تو از خاک او را بلند کنی و به اوج آسمانها برسانی، در پایان دوباره باید به همان خاک برگردانی.
هوش مصنوعی: ماه باریک مثل رشتهای است و دل قوی من از عشق تو به تپش درآمده است، بهسان خودم.
هوش مصنوعی: وقتی که کار او به درستی انجام میشود، باید ناامیدی را از دل بیرون بکنیم.
هوش مصنوعی: کسی که به مهر و محبت تو قدردان باشد، چه معنایی دارد وقتی که همواره خود را برای تو میسازد و در عین حال به خود آسیب میزند؟
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل تو با زیباییاش به کسی نگاه کند، دل آن شخص میسوزد. پس خوب است که چراغی روشن کنی تا دیگران در آتش عشق نسوزند.
هوش مصنوعی: در شبی که هیچکس همراهی ندارد و نمیتوانی روز را به صبح برسانی، چون من زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو نوری بگیرد، وقتی ببیند که ستاره بختش خاموش شده است، ناراحت خواهد شد.
هوش مصنوعی: چنان که ناگهان و به سرعت، در دنیای علم شخصی به وجود آمد که به محض بسته شدن چشمها، به هیچ و پوچی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: اگر یک نفر مومن باشد و تو از پستی و مشکلات او را نجات دهی، این لطف به خاطر خود تو است.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه من زیر فشار و سختی نشسته که بتواند از وجود تو روشنایی بگیرد.
هوش مصنوعی: چرا با وجود اینکه زندگی شیرین و دلپذیر است، باید خود را با ترس از مرگ نابود کنم؟
هوش مصنوعی: من مانند درختی هستم که نرم و انعطافپذیر است، چرا مرا در قید و بند قرار دادی؟ چرا دوباره مرا در هم شکستی؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که دور تو باشد، باید آزاد و بی قید و شرط باشد و هیچ چیز به اندازه تو محدودیتی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: من همچون لالهای، از درد این باغ آکندهام، چرا که همهی اهل دل از این باغ رفته و مردهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر دستیابی به خوشبختی خودم را میسوزانم و در عین حال با حسرت میروم که این نیز بخشی از زندگیام است.
هوش مصنوعی: از شدت ضعفی که دارم، توانایی نفس کشیدن ندارم. اگر که بمیرم، کسی برای کمک به من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به قدری در افکار و احساسات خود غرق شدم که انگار فقط میتوانم چیزی از عمق وجودم بیرون بیاورم.
هوش مصنوعی: شما میخواهید که من به کسی که عاشقش هستم، نشان دهم که چقدر به او وابستهام و احساسات عمیقتری نسبت به او دارم. اما با این حال، خودم از افشای این احساسات خجالت میکشم.
هوش مصنوعی: اجازه میدهی که به خاطر ظلم رقیب، تنها و غریب بمیرم؟
هوش مصنوعی: اگر به این شکل با من رفتار کنی، ای خدا، حتی در روزم هم حاضر نشوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.