صد دریغ از خواجه لطف الله فخار آنکه بود
در جوانی پیر ارباب دل از طبع سلیم
همچو یوسف از نظر گم شد نمیدانم کجاست
کز فراق او پدر را شد دل پر خون دو نیم
از ازل لطف خدا همراه بودش تا ابد
زان بود تاریخ او لطف خداوند قدیم
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
صد دریغ از خواجه لطف الله فخار آنکه بود
در جوانی پیر ارباب دل از طبع سلیم
همچو یوسف از نظر گم شد نمیدانم کجاست
کز فراق او پدر را شد دل پر خون دو نیم
از ازل لطف خدا همراه بودش تا ابد
زان بود تاریخ او لطف خداوند قدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به یاد خواجه لطف الله فخار میافتد که در جوانی با دل پاکش، همچون یوسف از نظر پنهان شده است. او نمیداند که کجاست و از دوریاش، دل پدر به درد آمده است. همچنین اشاره میکند که لطف خدا از آغاز زندگیاش با او بوده و تاریخ او نشانگر لطف خداوند است.
هوش مصنوعی: چقدر افسوس از خواجه لطف الله فخار که در جوانی مانند یک پیر با دل آرام و طبیعت نیکو بود.
هوش مصنوعی: مانند یوسف که ناگهان ناپدید شد، نمیدانم او کجاست. به خاطر دوری او، دل پدر از اندوه به شدت شکسته و پر از درد شده است.
هوش مصنوعی: از اولِ خلقت، همیشه رحمت و محبت خداوند با او بوده و تا ابد هم این محبت ادامه خواهد داشت. بنابراین، تاریخ و سرنوشت او به لطف و فیض خداوند قدیم وابسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
فر او گاه وزیدن گر به سنگ آرد نسیم
یک سخندان را ز یک معطی نه زر باید نه سیم
خیر ازو زینت همی سازد چو اجسام از لباس
فضل از او قوت همی گیرد چو ارواح از نسیم
روی او در چشم ما همچون به دور اندر صدور
[...]
چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم
از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم
تو یتیمی با تو او هرگز نخواهد کرد قهر
زانکه او خود کرد نهی قهر کردن با یتیم
هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا
[...]
مهتر آن بهتر که باشد فاضل و راد و کریم
تا هم از وی مدح او را مایه بردارد حکیم
حکمت آرا اینقدر داند که مهتر به بود
فاضل و راد و کریم از جاهل و زفت و لئیم
هر لئیم و زفت و جاهل را نگوید مدح از آنک
[...]
علم آصف گنج قارون صبر ایوب رسول
یاد کرد اندر کتاب این هر سه لقمان حکیم
هرکه بازد عاشقی با این سه چیز ای نیکنام
لام او هرگز نبیند روی ضاد و روی میم
خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک
خود خبر داری که من از غصهاش چو نمیزِیَم؟
او میان دست و آنگه بر سر او من به پای
او ز من غافل ولیکن من از او غافل نِیَم
آرزو میآیدم روزی که او در منصبش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.