گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم

از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم

تو یتیمی با تو او هرگز نخواهد کرد قهر

زانکه او خود کرد نهی قهر کردن با یتیم

هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا

دست خالی کی رود سائل ز درگاه کریم

حق تعالی قادرست کو همچوموئی از خمیر

خلق عاصی را برآرد از نار جهیم

لطف او بی شک برابر می بود با نیک و بد

راست می ماند بدان سیبی که سازندش دو نیم

آن که رحمن و رحیم است دوست میدارد ترا

پس چه باک از دشمن دیگر ز شیطان رجیم

او به سوی تخت میخواباندت در گور تنگ

میوزاند مر ترا از روضه رضوان نسیم

دربهشت خلد زرّین خشت دادت در بها

پس خرید از تو پشیز قلب دائم ترس و بیم

چون زبان قال گردد در سئوال گور لال

داردت ثابت قدم فی الحال بر عهد قدیم

دوستیها کرد با تو از ازل تا این زمان

درمقام دوستی او نمی باشی مقیم

نعمت بسیار خواهد داد در عمر ابد

تا به نعمت ها کند محیی به جنّات النّعیم