آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش
تا ندارد دست از عالم نگیرد دامنش
باشد از گمگشتگی یابی چو مجنون ره بدوست
ورنه آن آهوی مشکین کس نداند مسکنش
برق حسن او نخواهد از درخشیدن نشست
تا نخیزد عاشق بیچاره دود از خرمنش
کشته آن نرگس مستم که در هر گوشه یی
صد چو من افتاده شد از غمزه صیدافکنش
اهلی دیوانه را گر همچنین سوزد جگر
عاقبت خاکستری یابی به کنج گلخنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دلدادگی به یک پریرو (زیبا) اشاره میکند. او میگوید که اگر کسی بخواهد به دل زنی زیبا نزدیک شود، باید خود را در برابر دنیای خارج تسلیم کند. عشق او مانند گمگشتگی مجنون است و زیباییاش همچون آهوی مشکین، غیرقابل دسترسی است. زیبایی او هرگز کمرنگ نمیشود و همواره عاشقان را به خود میکشاند. شاعر به حال دیوانهوار عاشقانی اشاره میکند که از دلباختگی در رنجاند و در نهایت، ممکن است به افسردگی و خاکستر هیجان خود برسند. در کل، شعر بیانگر شدت عشق و دشواریهای آن است.
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا، هر کسی که بخواهد، اگر دلش را به او بسپارد، تا وقتی که از دنیا دست نکشد، دست از دامن او برنمیدارد.
هوش مصنوعی: اگر مانند مجنون در جستجوی عشق باشی، ممکن است راه او را پیدا کنی؛ وگرنه هیچکس نمیداند که آن آهوی خوشبو کجا اقامت دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او هرگز از درخشندگی و تأثیرگذاریاش کاسته نخواهد شد، تا زمانی که عاشق بیچاره از عشقش به او به شدت دچار درد و رنج نشود.
هوش مصنوعی: من همانند کسی هستم که به خاطر زیبایی و جذابیت یک نرگس مفتون شده و در هر گوشهای از دلم، همرنگ با من، افرادی دیگر نیز تحت تأثیر آن نگاه فریبنده قرار گرفتهاند و به دام عشق او افتادهاند.
هوش مصنوعی: اگر کسی همچون اهلی دچار جنون باشد و دلش بسوزد، در نهایت به دگرگونی و خاموشی میرسد و به کُنجی از آرامش و سکوت میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.