دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد
تو آتشپارهای دل در تو بستن اینچنین باشد
تو آن سر وی که سر بر آسمان داری زناز خود
من آن خارم که در راه تو رویم بر زمین باشد
اگر دزدیده در روی تو میبینم مکن عیبم
ترا دزدیده خواهد دید اگر روح الامین باشد
چو خواهی کشتنم روزی بفردا مفکن این فرصت
بکش ای عمر من ترسم که مرگم در کمین باشد
گدای تست اهلی سر بهر یاری فرونارد
چو لیلی خرمنی باید که مجنون خوشه چین باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی عمیقی است که شاعر به معشوق خود دارد. شاعر از درد و سوزش قلبی صحبت میکند و این احساس را با آتش و شعله مقایسه میکند. او خود را به یک خار در راه معشوق تشبیه میکند که همیشه در جستجوی اوست. همچنین، او از سرزنش دیگران بابت عشقش میترسد و نگران است که مرگ در کمین اوست. در پایان، شاعر به فراق و انتظار میپردازد و به عشق دو طرفه اشاره میکند که مانند قصهی لیلی و مجنون است.
هوش مصنوعی: دل من چون آتش میسوزد و بدنم داغ است، آه من هم آتشینی دارد. تو مانند شعلهای هستی که دل را در چنگال خود گرفته است و این حال و وضع من از این عشق به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که سر و سامانش به آسمان میرسد، در حالی که من مانند یک خار در زمین در مسیر تو هستم.
هوش مصنوعی: اگر من در چهره تو رد دزدی میبینم، عیب مرا مگیر، زیرا اگر کسی درستکار هم باشد، باز هم ممکن است آن را ببیند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی روزی مرا بکشی، این فرصت را از دست نده. ای عمر من، میترسم که مرگم در انتظار باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا شعری درباره عشق و محبت بیان شده است. شاعر به این موضوع اشاره میکند که محبت و یاری باید به اندازهای باشد که نیازهای یکدیگر را برآورده کند. همچنین به اشارهای درباره داستان معروف لیلی و مجنون اشاره شده، که در آن عشق مجنون به لیلی به حدی عمیق بود که توانایی او در درک و پیگیری عشقش را نشان میدهد. عشق واقعی نیازمند فداکاری و تلاش است تا به نتیجهای دلخواه برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
[...]
اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گر همیخواهی مگر در حور عین باشد
میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش
[...]
طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
[...]
کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد
نشان موج از دریا، همین باشد، همین باشد
دلی کو جمله جان گردد، نه آن گردد، نه این گردد
چو سنگ لعل کان گردد، نگین باشد، نگین باشد
یقین اندر فنا باشد، گمان از هستی آن خیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.