گنجور

 
اهلی شیرازی

بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود

دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود

بی سلسله اینست پریشانی زلفت

ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود

در خلد برین با همه اسباب فراغت

بالله که بی روی تو یکدم نتوان بود

گفتم که چه مجنون ننهم دل به ملامت

گر عشق چنین است چنان هم نتوان بود

اهلی ز سگ کوی تو بتان مردمی آموخت

بی خدمت این طایفه آدم نتوان بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میرزا حبیب خراسانی

آمد مه خورداد که در غم نتوان بود

ماهی است که بی باده در غم نتوان بود

فصلی است که بی جام لبالب نتوان زیست

ماهیست که بی رطل دمادم نتوان بود

از قسم خود افزون مطلب، قول حکیم است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه