سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد
نسیمی کز چنان گلزار خیزد اینچنین باشد
چنان از شوق او مستم که یکسان است پیش من
اگر در غایت یاری اگر در عین کین باشد
وصال مار اگر جویم حریفی بوالهوس باشم
من و گنج خیال او وصال من همین باشد
از آن لب بسته ام دایم کزین آتش که من دارم
نفس گر میزنم ترسم که آه آتشین باشد
حریف عاشقان اهلی نه از راه سلامت شد
ملامت کش کسی باشد که با همنشین باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاقی عمیق نسبت به معشوق است. شاعر بیان میکند که احساسات او مانند نسیمی است که از گلزار میآید و از شوق معشوق مست و سرشار است، به طوری که فرقی نمیکند چه نوع احساساتی، محبت یا کینه، وجود داشته باشد. او از وصال معشوق سخن میگوید و بیان میکند که حتی اگر به او برسد، فکر و خیال او همچنان در دلش باقی خواهد ماند. در پایان، شاعر اشاره میکند که عاشقان واقعی بخاطر رنج و درد به وجود آمده به وسیله عشق، متحمل ملامت و سرزنش میشوند.
هوش مصنوعی: سگ من، آن نفسی است که بویی خوش از گلهای خوب میدهد و مانند نسیمی از باغی زیبا به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: به قدری از عشق او تحت تأثیرم که برایم فرقی نمیکند اگر در اوج محبت باشد یا در اوج دشمنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به وصال محبوب برسم، باید از عشق سطحی و هوسبازانه فاصله بگیرم. گنجی که در خیال او دارم، تنها به شکل وصال و نزدیکی به او برای من ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من همیشه لبانم را بستهام، زیرا از این آتشی که در وجودم دارم، اگر نفسی بکشم، میترسم که آن نفس من تبدیل به آهی آتشین شود.
هوش مصنوعی: کسی که در عشق و محبت با دیگران همنشینی میکند، نمیتواند به راحتی از مشکلات و انتقادات جان سالم به در ببرد. آنچه که در مسیر عشق وجود دارد، گاهی شامل رنج و ملامت نیز میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
[...]
اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گر همیخواهی مگر در حور عین باشد
میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش
[...]
طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
[...]
کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد
نشان موج از دریا، همین باشد، همین باشد
دلی کو جمله جان گردد، نه آن گردد، نه این گردد
چو سنگ لعل کان گردد، نگین باشد، نگین باشد
یقین اندر فنا باشد، گمان از هستی آن خیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.