شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست
زان است که با عاشق خویشش نظری هست
ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین
جز روی من و روی تو روی دگری هست
گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب
از چشم بد مست کسی را جگری هست؟
عقل و دل و دین جمله نثار قدمت شد
ور کار بجان میرسد آنهم قدری هست
دارند سری با سر تیغت همه عالم
تو تیغ برآور که مرا نیز سری هست
صاحب نظران قدر دو رخسار تو دانند
بیدیده چه دانست که شمس و قمری هست
اهلی همه کس عیب تو از عشق کند لیک
مشنو بجز عشق کسی را هنری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و زیبایی معشوق است. شاعر از شدت عشق و سوز دل خود صحبت میکند و بیان میکند که زیبایی معشوقش، نظیر شمعی گرم است که فقط در دل عاشق وجود دارد. شاعر به نصیحتکنندهای که او را ملامت میکند، پاسخ میدهد که جز عشق، هیچ زیبایی دیگری وجود ندارد. همچنین از شور و شوقی که در وجود عاشق به خاطر معشوقش وجود دارد، میگوید و اشاره میکند که همهٔ عقل و دین خود را برای او نثار کرده است. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که عشق، تنها هنری است که ارزشمند است و بقیه عیوب را به فراموشی میسپارد.
هوش مصنوعی: شمعی که دلش میسوزد و گرم است، این گرما نشانهای از عشق اوست، زیرا که با معشوق خود نگاهی دارد.
هوش مصنوعی: ای نصیحتگر، چرا مرا سرزنش میکنی؟ جز چهرهی من و چهرهی تو، چهرهی دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو گفتی امشب برایت کباب درست میکنم، اما آیا از چشم بد کسی دل رنجیدهای نیست؟
هوش مصنوعی: تمام وجودم از عقل و دل و ایمان برای تو فدای قدمهایت شده است، و اگر کار به جانم برسد، حتی در آن صورت هم یک مقدار از آن باقی مانده است.
هوش مصنوعی: همه جهان با تو به مخالفت و دشمنی برخاستهاند، تو هم باید قاطعانه و با قدرت واکنش نشان دهی، زیرا من هم در این مبارزه حق و حقی دارم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که افراد آگاه و متخصص، ارزش و زیبایی دو چهرهی تو را میفهمند، اما کسی که درک درستی ندارد، نمیتواند بفهمد که تو چقدر درخشان و نورانی هستی، مانند خورشید و ماه.
هوش مصنوعی: همه مردم به خاطر عشق، عیبهای تو را میگویند، اما گوش نده، زیرا غیر از عشق، کسی هنری ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست
راز دهنت باز نمود آن لب شیرین
که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست
گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی
[...]
ای باد اگرت بر در جانان گذری هست
بنگر که بر احوال جهانش نظری هست
زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش
کاین آه جگر سوختگان را اثری هست
بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست
[...]
زان یار سفر کرده کسی را خبری هست؟
کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست
مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه
بر یار توکل کن، اگر هم خطری هست
آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟
[...]
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست
منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
[...]
در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست
در پرده این گرد یتیمی گهری هست
ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید
غافل که درین پای علم، تاجوری هست
جز رخنه دل نیست، اگر راه شناسی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.