گنجور

 
اهلی شیرازی

چو خط به کشتنم آورد لعل خندانت

بکش وگرنه کند بخت من پشیمانت

گمان برند که یوسف ز چه برون آمد

چو ماه چهره برآرد سر از گریبانت

تو کعبه دل و جانی و عید مشتاقان

زهر کنار بود صد هزار قربانت

زناز سرو بلند تو من عجب دارم

که دست کوته عاشق رسد بدامانت

ز گریه دامن ما مفلسان شود پر در

چو درج در بگشاید دهان خندانت

گرم بهجر کشی ور بوصل زنده کنی

از آن چه سود ترا و ازین چه نقصانت

ز حسن خط تو شاید که سر برون آرد

هزار یوسف مصر از چه زنخدانت

سگ در تو بامید آن بود اهلی

که خاک راه شود زیر پای دربانت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت

شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت

فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت

غذای اهل بهشت از بهار بستانت

بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق

[...]

مولانا

به حق چشم خمار لطیف تابانت

به حلقه حلقه آن طره پریشانت

بدان حلاوت بی‌مر و تنگ‌های شکر

که تعبیه‌ست در آن لعل شکرافشانت

به کهربایی کاندر دو لعل تو درجست

[...]

سعدی

چو نیست راه برون آمدن ز میدانت

ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت

به راستی که نخواهم بریدن از تو امید

به دوستی که نخواهم شکست پیمانت

گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی

[...]

حکیم نزاری

بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت

که در دلم زدی آتش به آب دندانت

به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود

چه دید خواهم از آن چشم های فتانت

مرو دمی بنشین تا شکستگان‌ فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی

بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت

جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت

مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست

همان مهی ست که طالع شد از گریبانت

کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه